اين بار به دوران ديگري از مبارزات همسوي تمام جناحهاي گوناگون رهبري شيعه ميپردازم؛ تا رفتار ايشان را در سرفصلِ ديگري هم وارسيده باشم و نشان بدهم كه ايشان [رهبري شيعه] هميشه و در همهي شرايط ـ همسو و همراه باهم ـ به تكاليف مبرم واجب كفاييشان عمل كردهاند. درك نادرست ماهم از مكانيسم باورهاي شيعي، تغييري در واقعيت امر ـ يعني ماهيت عملكرد ايشان ـ نميدهد.اين مطلب كه در كتاب «واژه را بايد شست!» هم چاپ شده است، نقدي است فانتزي بر مقالهاي از حميد بصيرت منش، به نام «روند كشف حجاب و واكنش روحانيان» كه در مجلهي مهرگان سال هشتم، شماره 1 بهار 1378 درج شده است. «از آنجا كه كشف حجاب، زير پا گزاردن يكي از احكام مصرح قرآن كريم بود، بارزترين سياست ضد اسلامي رضا شاه محسوب ميشد. نحوهي برخورد روحانيان با اين سياست، بخش مهمي از كارنامهي عملكرد آنان [روحانيان] را در دوران سلطنت رضا شاه رقم ميزند.» (1)در آغاز بگويم كه پژوهش [!] حميد بصيرتمنش، نه الزاما بيانگر بخشي از تاريخ معاصر ايران از نقطه نظر رهبري سنتي شيعه، كه شيوهاي براي يارگيري از ميان نيروهايي از متوليان مذهبي است كه اين روزها در توهمي ناشيانه از موضوع اصلاح طلبي به باورهاي سنتي و ماه عسلهاي شيرينِ هماهنگٍ گذشتهشان پشت كرده، در هواي رفرميزاسيون اسلامي و قرائتهاي تازهاي از مباني مذهب شيعه نفس ميكشند. حكم كلي «سياست ضد اسلامي و خلاف احكام مصرح قرآن كريمِ رضا شاه» هم در بارهي كشف حجاب، نوعي خط فاصل كشيدن ميان اين دو نيمهي رهبري شيعه است. چرا كه دوران رضا شاه سپري شده است و موضوعي به نام كشف حجاب ـ فعلا ـ ديگر موضوعيت ندارد. «خوشبختانه» در ايران امروز هم رابطهي بين دين و حكومت ـ كه در دوران رضا شاه به هم خورده بود ـ دوباره ترميم شده، جامعه به همان شيوهي شيرين دوران حكومت شاهان اسلامپناه قاجار تغيير شكل يافته است. با توجه به اين موضعِ محكمِ كليتٍ رهبري حكومت اسلامي است كه بصيرتمنش چماق «تكفير» را برميدارد كه: «نحوهي برخورد روحانيان با اين سياست، بخش مهمي از كارنامهي عملكرد آنان را در دوران سلطنت رضا شاه رقم ميزند.» بعد هم با اشاره به چگونگي نحوهي برخورد روحانيان با موضوع كشف حجاب در واقع بر اين نكته تاكيد ميورزد كه روحانيان ـ در دوران قاجار ـ به اين دليل توانستند به پيروزي دست يافته، سياستهاي رضا شاه را به شكست بكشانند، چرا كه با اتفاق نظر و وحدت كلمه، همگيشان در شناخت «پاشنهي آشيل» نفوذشان روي مردم متفقالقول بودند. حالا هم به نفعشان است كه ـ اگر ميخواهند حكومتشان برقرار و پايدار بماند ـ باز هم به همان شيوهي مرضيه [لابد يعني مورد رضايت دو طرف] با وحدت كلمه بر سر سيادتشان بر مردم و اعمال فشار بر مردم [همانند همان روزها] سياست مشابهي در پيش گرفته، باهم همكاري و همدستي كنند. و حالا كه ديگر رضا شاهي در كار نيست، تا چنين سياست ضد اسلامياي را اعمال كند، واجب كفايي [بل ديني] است كه دوش به دوش هم نيروهاشان را هدر نداده، براي استمرار حكومتشان كه يكي از اساسيترين پايههاي آن حجاب اجباري است «وحدت كلمه» را حفظ كنند:«مخالفت روحانيون با كشف حجاب كه از مهمترين خواستهاي «غربگرايان» در كشورهاي اسلامي به شمار ميآمد، امري بديهي به نظر ميرسيد.» (1)در اين بخش هم «امرِ بديهي مخالفت همهي روحانيان» ـ با كشف حجاب ـ از نقطه نظر «ضديت با غربگرايي» عمده شده است. و نويسنده در ادامهي كوششي براي ايجاد رعب و وحشت در دل جناح رقيب [ملي/مذهبيها] باز هم به موضوع اساسي يارگيري از ياران ديرين نظر دارد و هياهوهاي اين دورانِ ايشان را ـ مثلا در مورد جامعهي مدني، تساهل، تسامح و گفتوگوي فرهنگها ـ «مهمترين خواست غرب گرايان [ملعون] در كشورهاي اسلامي» ارزيابي ميكند. اين تجديد خاطرات [از دوران شكوهمند همراهي و همكاري دوجناح رقيب] همچنان ادامه پيدا ميكند تا آنجا كه: «علما ـ به عنوان سنگربانان شريعت ـ همواره خود را موظف ميديدند كه با طرح و تبليغ اين امر در سطح جامعه «برخورد شديد بكنند.» كشف حجاب ـ با وجود تمامي توجيهاتي كه در بارهي آن صورت گرفت ـ از چنان حساسيتي برخوردار بود كه «طيفهاي مختلف روحانيون» ـ با انديشهها و عملكردهاي متفاوت سياسي ـ در اين قضيه «موضعگيري نسبتا مشابهي» داشتند.» (1)به بياني روشنتر نويسنده ـ يا واسطهي آشتي بينِ دو جناح رقيب ـ بر اين تئوري پاي ميفشارد كه اگر در استمرارِ مبارزه با «غربگراييِ» رضا شاه به موفقيتي دست يافتهاند، تنها به اين دليل بوده است كه «در سطح جامعه برخورد شديدي» كردهاند؛ و اگر نيمهي دوم توجه نكند و بخواهد فتيلهي «اين برخوردهاي شديد» را فقط كمي پائين بكشد، تداومِ پيروزياي ـ از اساس ـ براي هيچكدام از دو جناح رفيق و رقيب، متصور نيست؛ چرا كه بخش مهمي از انرژيِ نيروهاي دو طرف، به جاي «برخورد شديد در سطحِ جامعه» صرف اين خواهد شد كه به پر و پاي هم بپيچند و ظاهرا هم كه شده باهم دعوا كنند.بعد هم نويسنده آسش را رو كرده، با يادآوري دوران درخشان «كمون اوليه» همهي علما را ـ به عنوان سنگربانان شريعت ـ يككاسه كرده، با يادآوري «حساسيتٍ شرايطٍ» فعلي، ايشان را ـ عليرغم باصطلاح انديشهها و عملكردهاي متفاوت سياسيشان ـ به «موضعگيري نسبتا مشابه» دعوت ميكند. براي تكميل زمينههاي موفقيت اين سياست در آن دوران ـ و الزاما در اين دوران ـ هم مرحله بهمرحله سنگرهاي رقيب را فتح كرده، به پيشروي ادامه ميدهد: «در دوران رضا شاه ـ درپي از بين رفتن «نظم حاكم بر رابطهي دين و دولت» شعارهاي غربگرايانه برخلاف دورهي قاجار از حمايت و پشتيباني حكومت برخوردار شد.» (1)در رابطه با شعارهاي غربگرايانه بازهم صحبت خواهيم كرد؛ اما اجازه بدهيد در اين بخش به دوران شاهان اسلامپناه قاجار نگاهي بياندازيم تا ناراحتي نويسنده را از برهم خوردن رابطهي سنتي دين و حكومت بهتر وارسيده باشيم و ببينيم چرا دوران سلسلهي حكومتگر قاجار ـ به نوعي ـ به اتوپيا و مدينهي فاضلهي رهبري شيعه ـ بعد از دوران صدر اسلام ـ تعبير ميشود، و رابطهي بين دين و حكومت در دوران طلايي حكومت شاهان قاجار چگونه بوده است: دلارام مشهوري در كتاب «رگ تاك» با تكيه بر رابطهي ويژهي رهبري شيعه و شاهان اسلامپناه قاجار مينويسد: «… اگر تجديد دوران صفوي براي دستگاه حاكميت قاجار ممكن نشد. حاكميتٍ مذهبيِ برآمده از بطن دستگاه حكومت صفوي، حكومتي مستقل در شهرها و روستاهاي ايران برپا داشت؛ حتا تاريخنويساني كه به وجود يك حكومت مذهبي مستقل در ايرانِ اين دوران باور ندارند، بر رشد نفود بيش از پيش «روحانيت» اعتراف كردهاند.» (2)و همو از قول [سعيد] نفيسي مينويسد: «سياست مذهبي دورهي صفويه چندان زيانآور نبود. [صفويان] هرگز به روحانيون سودجوي و آزارگر آن آزادي را ندادهاند كه بر جان و مال مردم دست درازي كنند…قاجارها چون به سر كارآمدند، خود ميدانستند كه مردم ايران پادشاهي ايشان را مشروع و بحق نميدانند. به همين جهت از آغاز روحانيون را پشتيبان خود ساخته … بر مردم چيره كردند.» (3) و «اما در دورهي قاجارها چون آزادي بيسرانجامي به گروه متشرعان دادند و دولت، ايشان را به پشتيباني خود براي مقاصد سياسي برگزيد، آتش فتنه بالا گرفت. در اسناد آن زمان مطالب شگفتانگيز [ي] در اين زمينه ميتوان يافت» (4)بنابراين رهبري شيعه با آن تجربهي تاريخي اينهمه نزديك، چارهاي جز همان رفتاري كه در رابطه با تغيير و تحول در «شكل» جامعه ـ كه الزاما به تغييراتي در محتواي جامعه هم راه خواهد برد ـ ندارد. به همين دليل با كشاندن جناح رقيب به گوشهي رينگ و اعلام خطر جدي از برهم خوردن «رابطهي دين و دولت» خط و نشان اصلي را كشيده، آيندهي ناروشني را در برابر كليت رهبري شيعه به نمايش ميگذارد.اما واقعيت چيست؟ روحانيت چه تصويري از «برهم خوردن رابطهي دين و حكومت» دارد كه به بهانهي كشف حجاب رضا شاهي، دوباره با علم كردن موضوعي كه بيش از 65 سال از دورانش گذشته است، آن را به گروكشي از جناح رقيب بدل كرده است؟ بهواقع حساسيت شرايط در رابطه با «سياست فرهنگي غربگرايان» چه چشماندازي در برابر رهبري شيعه قرار داده است كه رسما و عملا ـ حتا به بهانهي تاريخنگاري هم كه شده ـ سخن از «موضعگيريهاي نسبتا مشابه» و «شديدٍ» كليتٍ رهبري شيعه براي استمرار «رابطهي دين و حكومت» ميراند؟!«با آغاز سلطنت رضا شاه تبليغ در مورد «آزادي زنان» در «مطبوعات» ادامه يافت و بهتدريج از «صراحت» بيشتري برخوردار شد. «نويسندگان تجددمآب» در ابتدا چنين وانمود ميكردند كه تجددمآبي مانعي در مقابل دين نيست. چنين ادعايي را بعدها و حتا پس از رسميت يافتن كشف حجاب، تعدادي از «نشريات» تكرار كردند. اين امر ناشي از بيم حكومت از پذيرش انگ «ضد اسلام» و نيز واكنش مردمي [يا به قول ملي/مذهبيها گروههاي فشار] بهخصوص از ناحيهي روحانيان [بود]. (1)اين بخش را اگر به ادبيات امروزيِ حاكم بر حكومت اسلامي در رابطه با جرياناتي كه اين روزها در كشور ميگذرد، ترجمه كنيم چيزي خواهد شد با اين مضمون و البته با واژههايي آخوندي و حوزهاي: [پس از دادگاه ميكونوس و افتضاحي كه در جهان به دليل محكوميت سران جمهوري اسلامي ـ به عنوان عاملان و آمران قتل رهبران كردها در رستوران ميكونوس و در شهر برلين پيش آمد ـ از اين كه بخش «رهبري تجدد مآب» شيعه [يعني مثلا ملي/مذهبيها] به كمك ما [اسلاميستها] آمد، ممنون و شاكريم؛ اما اين ادا و اطوارها هم مرز مشخصي دارد و اينطور نيست كه رهبري جناح رقيب ـ با هر دليل شرعي و عقلياي!! كه براي ارتكاب چنين رفتاري دارد ـ تا بينهايت بتواند به اين رفتارش ادامه داده، حتا رابطهي سنتي دين و حكومت را كه رضاشاه به هم زده بود، [و ما ترميمش كردهايم] با [تجددمآبياش] دوباره مخدوش كند. مطبوعات جناح چپ هم حواسشان كاملا جمع باشد كه ما خودمان [اسلاميستهاي حاكم] از اول اين اجازه را به «مطبوعات» دادهايم تا ما را از چاه دادگاه ميكونوس بيرون بكشند؛ اما نميتوانيم اجازه بدهيم كه اين طناب [يا عروهالوثقي] را ـ كه براي نجات جان كليت حكومت اسلامي، از چاه ويل دادگاه ميكونوس و انزواي بينالمللي بافته بوديم ـ به طنابِ دارِ طيف اول و حكومت اسلامي [البته ناآگانه] تبديل كنند.[«نويسندگان تجدد مآب» هم حواسشان جمع باشد كه «آزادي زنان» و يا شعارهايي كه «جمعيت تمدن نسوان» و كساني نظيرِ مهرانگيز كار، شيرين عبادي، شهلا لاهيجي و بقيهي اين «ضعيفهها» ميدهند، از نظر ما اساسا براي نجات ما از گردابِ همان دادگاه لعنتي عنوان شده است، ثانيا نبايد آقايان روحانيون را به اشتباه بيندازد كه مثلا آقاياني نظير حجتالاسلام اشكوري در كنفرانس برلين تفاسير دلبخواهي از آيات ثابت و تفسير ناشدني قرآن ـ در مورد زنان و حق و حقوقشان ـ بدهند، يا با نشرياتِ تجددمآبِ خارجِ كشوري زنان مصاحبه كرده، تمام بافتههاي ما را در اين بيست و چندسال براي ترميمِ رابطهي دين و حكومت پنبه كنند!!]بعد هم ـ لابد ـ در نشستهايي كه با حضور تمام سران دو طيف [از رياست جمهوري تا رهبري و رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام و وزير اطلاعات و امنيت و رئيس قوهي قضائيه و توليت آستان قدس رضوي و ديگرانِ اين دو طيف] تشكيل ميشود، از اين كه محكم پشت دست اهالي طيف دوم [يا ملي/مذهبيها] زده، ايشان را فعلا براي آب خنكخوري به زندان اوين فرستادهاند، اظهار رضايت كرده، با گروكشي از رهبري طيف دوم بعضيها را كه بيخاصيتتر بودند، تبرئه كرده؛ اما «متوهمينِ طيف تجددمآب» [مثلا حضرت اكبر گنجي] را به دهسال و نه سال زندان و تبعيد و انفصال از خدمات دولتي و مطبوعاتي محكوم كنند.«تجددگرايان از تئاتر و سينما به عنوان ابزاري در جهت ترويج بيحجابي سود جستند. در 17تيرماه 1305 جمعيت تمدن نسوان درصدد برآمد كه به بهانهي ترويج معارف و بسط افكار و تهذيب اخلاق و ترقي زنان، تئاتري با عنوان تمدن نسوان به معرض نمايش بگذارد. در لواي اين شعارها عادي سازي حضور زنان در مجالس و «سست كردن اعتقادات» آنان و بخصوص تحريك آنان به بيحجابي مورد نظر بود. به دنبال انتشار اين خبر علماي سرشناس تهران (از جمله آيتالله سيدحسن مدرس، آيتالله فيروزآبادي، سيد محمد بهبهاني و ميرزا هاشم آشتياني) در نامهاي خطاب به رئيسالوزرا مستوفيالممالك خواستار جلوگيري از اين نمايش شدند.» (1)اين جا ديگر قضيه شكل ناموسي پيدا ميكند و «تجددگرايان، از تئاتر و سينما به عنوان ابزاري در جهت ترويج بيحجابي سود» ميجويند. و بر ما واضح و مبرهن است كه از همين ابزار و ابزارهاي تكميلي ديگر «در جهت ترويج حجاب برتر» سود بجوييم. و صد البته رهبري و روحانيت شيعه ـ شخصا ـ به طور جدي منافع و پيروزيهاي بلند مدتِ حكومت اسلامي را در نظر دارند؛ به همين جهت هم وقتٍ خودشان را حرامِ پيروزيهاي موقتي و لحظهاي نميكنند. و حالا كه خود در قدرتند، واجب شرعي [بل كفايي] ميدانند كه براي محكم كردن پايههاي قدرت حكومتگران دو طيف از تئاتر، سينما، سخنراني، كتابخانه، كنسرت، مجالس جشن و شادماني، روزنامه، مجله، راديو، تلويزيون، اينترنت، ماهواره، نمايشگاه، گاز اشكآور، باتوم برقي و ديگر اسباب «تجددمآبي» در كنار جلسات روضه، تعزيه، سفره، منبر، سفارت، حزبالله، تورهاي آموزشي نظامي، مسجد، تكيه و … يعني با استفادهي شايان از سنتهاي قديمه و جديده در تحكيم پايههاي قدرت خودشان استفاده كنند؛ اما اينها همه به اين دليل است كه سياست را «كشتيباني» ديگر آمده است و استفاده از هر وسيلهاي ـ هرچقدر هم كه غربگرا و «تجدد مآب» و استكباري باشد ـ اساسا اشكالي ندارد. اشكالات فقط مربوط به دوراني بود كه رابطهي بين دين و حكومت ـ كمي ـ ناميزان و غيرمتعارف شده بود.«تبليغات در مورد آزادي زنان به تدريح از صراحت بيشتري برخوردار گرديد و در برخي از نشريات در اين زمينه اشارههايي ميشد. در سال 1306 در «روزنامهي حبلالمتين» دلايلي بر وجوب [واجب بودن] رفع حجاب درج شد. حمايت دربار از كشف حجاب موجب تشويق غربگرايان ميشد.» (1)آنچه در اين يادآوريها تاكيد ميشود، رابطهي مشخص «مطبوعات، تشويق غرب گرايان، تبليغات و صراحت» در رابطه با طرح كشف حجاب، درضمن مقايسهاي تطبيقي با «اصلاح طلبان» اين دوره و زمانه است؛ به اين مفهوم كه: [حالا كه «مطبوعات تجددمآب» در حكومت اسلامي، با «صراحت» به «تبليغات» و «تشويق غربگرايان» مشغولند، بايد حواسشان را كاملا جمع كنند، به چند دليل: [در دوران رضاخان قلدر [كه به قول سيدروحالله خميني: هرچه ما ميكشيم از دست اين پدر و پسر است] رهبري شيعه در موضع حكومت اسلامي قرار نداشت. شاه كس ديگري بود. به همين دليل هم «دربار [با بيحيايي] از كشف حجاب حمايت» ميكرد. طيف دوم [ملي/مذهبيها و اصلاحطلبها] هم بايد توجه داشته باشد كه: درست است كه ما در زمان رضا شاه قدرتي داشتيم؛ اما كليت ارتش و قواي نظامي و انتظامي و سپاه پاسداران و بسيج و ادارهي زندانها و وزارت اطلاعات و امنيت و دادگاههاي انقلاب و دادگاههاي روحانيت و دادگاههاي نظامي و دادگاههاي مطبوعات و بنياد مستضعفان و مجلس خبرگان و مجلس شوراي اسلامي و ديگر اركان حكومتي دربست در اختيار رضا شاه بود. اما در اين دوران و تحت توجهات عاليهي ولي عصر و نايب برحق ايشان، مقام معظم رهبري، حضرت امام سيد علي حسيني خامنهاي [مدظله] اوضاع كلا فرق كرده است، و ما براي استمرار حكومت اسلامي كه براي شما ملي/مذهبي ها و اصلاح طلبها هم خيلي خوب است و اگر حواستان جمع نباشد، شما هم با ما «كنفيكون» ميشويد ـ كلي زحمت كشيدهايم و عرق ريختهايم. مثلا وقتي مجبور بودهايم كساني را اعدام كنيم و اين محكومان و ملعونان قلدر بودهاند، به چند نفر نيروي ويژه نياز داشتهايم كه ايشان را تا ميدان تير بكشانيم يا روي تخت تعزير بخوابانيم. بنابراين عنايت ميفرماييد كه ما هم براي استقرار و استمرار حكومت اسلامي در «ميهن اسلامي ايران» كلي خون دل خوردهايم. حتا مجبور بودهايم از ترس شما «يك درصديهاي بيحيا» يواشكي حسابهاي بانكيمان را چند ده رقمي كنيم و نتوانيم به راحتي با شركتهايي كه در غرب راه انداختهايم، تلفني و اينترنتي و فاكسي ارتباط داشته باشيم. اما متاسفانه شمايان بدون توجه به حساسيت دوران و «الزامات مرحلهاي انقلاب» در «توهم مطبوعات و تبليغات» پا در جاپاي غرب ميگذاريد و در سرفصلهاي مختلف مچِ ما را ميگيريد و ما را كلي از كارهاي اساسيمان ـ تحت توجهات حضرت ولي عصر ـ باز ميداريد.[شايد هم خيال ميكنيد كه «امالقراي اسلامي ايران» ـ بلانسبت ـ شبيه كشور استكباري آلمان است كه بتوان مچ صدراعظمش [هلموت كهل] را بعد از 16 سال خون دل خوردن !گرفت و براي چند برگ اسكناس ناقابل پشت سبز [يا مثلا چند قتل زنجيرهاي] به دادگاه و مطبوعاتش كشاند و آبروي حضرت عيسي [سلامالله عليه] را پيش سر و همسر برد!؟]«تبليغات غربگرايان به سود بيحجابي موجب شد كه برخي از علما به دفاع از «حكم اسلامي حجاب» بپردازند. از جمله آثاري كه در سالهاي اول حكومت رضاشاه نگاشته شدند، بايد از رسالهي «وسيلهالعفايف» يا «طومار عفت» ياد كرد كه در ابتداي سال 1307 در رشت منتشر شد. نويسندهي اين رساله حاج شيخ يوسف نجفي جيلاني وجوب حجاب را مورد تاكيد قرار داد و علاوه بر ادلهي شرعي به سخنان دانشمندان غربيِ مخالفٍ فساد و بيبند و باري استناد جست و مخصوصا نوشت: نگارنده با اين كه اهل حل و عقد نيستم و چندان مرجعيتي ندارم، اگر در هفته، سه يا چهار قضيه در محضر [ال]احقر طرح شود، دو قسمت آن راجع به نواميس و اعراض و رفتن شرف و ريختن آبروي مسلمين خواهد بود. اگر مامون از… بودم و يا ماذون از شرع انور و يا [وزارت] معارف اجازه نشر ميداد، آن وقت مفاسد امروزه را كه از … حاليه توليد شده ميگفتم و مينوشتم تا خواننده بداند و بفهمد كه چه معايب و مفاسد شرمآور از «همين اندازه آزادي نسوان» به ظهور و بروز آمده كه [البته] نه ايران بلكه اسلام را ننگين و سربهزير نموده [است].» (نقطه چينها از بصيرتمنش است) (1)متاسفانه وزارت معارف رضا شاه اجازهي نشر اينگونه مسائل را در رابطه با نواميس مسلمين نميدهد [يا نداده است] كه شيخ ناموسپرست ما بتواند مچ وزارت معارف رضا خان كافر را گرفته، مفاسد شرمآوري را كه از «همين اندازه آزادي نسوان» [و الزاما اصلاحطلبي] به ظهور و بروز آمده و اسلام را سر بزير كرده، افشا نمايد!دراين مرحلهي حساس تاريخنگاري نويسنده عصباني ميشود و چون متاسفانه در همين تهران و در جو مسموم اصلاحطلبيِ ناشي از اشتباه محاسبهي ملي/مذهبيها تنفس ميكند، نفسش بند ميآيد. و با رو كردن چند سند تاريخيِ «ادلهي شرعي» و «سخنان دانشمندان غربيِ مخالفٍ فساد و بيبند و باري» به اشكالات ناموسياي كه در اثر «همين اندازه آزادي نسوان» دامنگير «متقيان حاكم» بر كشور شده، يكباره آب پاكي را روي دست همهي اصلاحطلبان، ملي/مذهبيها، غربگرايان، مطبوعاتچيهاي متوهم و همهي طيف دوميها [ي نمك بهحرام] ميريزد و براي محكم كاري با رو كردن چند آس ناموسي كه در محضر «حاج شيخ يوسف نجفي جيلاني» حل و فصل شده است و همهي آنها هم مربوط به نواميس مسلمين بوده است و حضرت شيخ ماذون از ذكر آنهاست؛ اين جنايات ناموسي را تنها نتيجهي اعمال خلاف عفتٍ اصلاحطلبان [ببخشيد رضا شاه] ارزيابي ميكند و محكم توي دهان اين طيف ـ كه حساسيت شرايط را درك نميكند ـ ميكوبد تا انتقام بالا رفتن فشار خونش را از ابواب اصلاحطلبي و اصلاحطلبان و ملي/مذهبيها بگيرد!به نظر نويسنده اين جنايات ناموسي ـ اكثرا ـ در اثر اصلاح طلبي و رفرميزاسيون باند تبهكار طيف دوم به بروز آمده و همهي اين مفاسد و معايب شرمآور ناشي از تجدد طلبي و غربگرايي اين طيف است؛ كه نتيجهاش هم همين اندازه آزادي نسوان [زنان] و مرداني است كه ناجوانمردانه به اسلام پشت كرده، تحت تاثير جو «غرب گراييِ» مشتي «مطبوعاتچي» مزدور در اساس و بديهيات اسلام در رابطه با آزادي، انتخابات، آزادي زنان، حقوق زنان، حقوق كارگران، تمدن، تجدد، آزادي دگرانديشان و غيره شك كردهاند؛ يا مثلا در رابطه با اصول اساسي اسلام حكومتي ـ يعني ولايت فقيه ـ به اما و اگر پرداختهاند.بعد هم با الهام از فتواي سيدروحالله خميني در رابطه با دگرانديشاني نظير زرتشتيان يا مجوسان و ابواب اين «فرقه»، اصلاحطلبان را هم مرتد فكري و ذهني اعلام ميكند كه: [جهاد با فرقهي اصلاح طلبي واجب است؛ با شرط كه خفقان بگيرند و ديگر در كارها فضولي نكنند و با زنان اسلاميستها [العياذبالله] زنا نكنند و چارپاي سواري ايشان با چارچرخ سواري طيف اول فرق كند. و اصلاح طلب و ملي/مذهبي ماشينش را يكوري سوار شود و دوپايش را بر يك طرف چارچرخ بزند!! و اگر يكي از اسلاميستها را ديد كه پياده است و ماشينش خداي ناكرده دست دوم يا مثلا پنچر است، پياده شود و ماشينش را دربست در اختيار حضرتش بگذارد و سقف خانههاشان كوتاهتر از سقف خانههاي «اسلاميستها» باشد و لباسشان با اسلاميستها حتما فرق داشته باشد، و روي لباسشان وصلهاي بچسبانند كه ايشان را از اسلاميستها مشخص كند. و در سخنرانيها ـ به جاي صلوات فرستادن ـ دست نزنند. احتياطا خودشان هم ـ تا قيامت ـ دنبال رهنمودهاي داهيانهي اسلاميستها با سر بدوند و بدانند كه تنها در كنف حمايت اين طيف است كه به بهشت برين سرازير خواهند شد؛ والا كه تا قيامت در سرماي زمهرير اتاق انتظار ـ پشت دروازههاي بهشت ـ منتظر خواهند ماند، و خسر الدنيا و والآخرت خواهند شد، و تنها راه نجاتشان اين است كه دوباره به دامان مبارك رهبر و رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام برگردند و از سرنوشت انشاهاي دبستاني پرزيدنت خاتمي و از شخص اين شخصيت عاليقدر اسلامي درس عبرت بگيرند… و برو… تا فرحزاد!]و درست 1400 سال پيش از اين تاريخ، عمربن خطاب دومين خليفهي مسلمين و جانشين پيامبر در يكي از همين نوع افاضاتش ـ و البته در بارهي دگرانديشان ـ فرمود: « … در صدد گمراه كردن مسلماني يا اعراض به جان و مال او برنيايند، دشمنان اسلام يا جاسوسان را ياري ندهند. ذميها بايد لباس مخصوص بپوشند كه با مسلمانان تفاوت داشته باشد، و خانهي ذمي نبايد مشرف بر خانهي مسلمانان باشد. در كليساها ناقوس نزنند. كتابهاي خود را با صداي بلند در حضور مسلمانان نخوانند. در ملاء عام شراب نخورند. و خوكهاي خود را جلو مردم نياورند. بر اسب سوار نشوند و اسلحه بر ندارند …» (5)و صد البته شخص شخيص سيد روحالله خميني هم در همين رابطه نوشت: «مجوسان كتابي داشتهاند بنام پازند كه آنرا سوختهاند و پيغمبري داشتهاند زرتشتنام كه او را كشتهاند و جهاد با اين «فرقه» واجب است تا مسلمان شوند يا جزيه قبول كنند با شرايط. و از جملهي اين شرايط اين است كه با زنان مسلمان زنا نكنند و كفار را بر اسرار مسلمانان واقف نسازند و چارپاي سواري ايشان غير از چارپاي سواري مسلمانان باشد و برآن چارپا نيز يكطرفه سوار شوند، يعني هر دوپاي خود را بر يكجانب بزنند.» (6)اما «شيخ يوسف نجفي جيلاني … [كه حالا ديگر حسابي داغ كرده بود] درباره روند بيعفتي كه به نظر او، از مدارس ابتدايي آغاز ميشد، نوشت: «با صداي رسا كه صفحهي ايران را پر كند ميگويم: اي پدران! اي مادران! دخترهايتان را [فقط دخترهاتان را] در حال كوچكي پاكدامني و عفت بياموزيد و آنها را سر برهنه و با بداخلاقي و با فرم شهوتخيز به مدرسهاي كه نميدانيد موسس آن كيست نفرستيد. و به مدرسه هم كه فرستاديد تا معلمات [آموزگاران زن] را اختيار ننموده و حقايق آنها را نسنجيده و ديانت آنها را احراز نكردهايد، اطفالتان را به دست ايشان مسپاريد،» (1)البته من زياد دوست ندارم با «شيخ يوسف نجفي جيلانيِ» محضردار سرشاخ بشوم و بنويسم كه: [مگر بداخلاقي و فرم شهوتخيز فقط زنانه است؟ يا مثلا فقط دخترانه است!؟ و مگر نميشود كه [استغفرالالله] پسران و مردان مسلمانِ «تجددمآب» هم ـ با تقليد از مايكل جكسون ملعون ـ زير شلواريشان را روي شلوارشان بپوشند و با فرم «شهوتخيز» تردد كنند، و براي «نسوان و معلمات» مسالهي شرعي ايجاد كنند و كار اين «جماعت نسوان» را ـ الزاما ـ به تغسل [غسل كردن] بكشانند؟ هيهات كه اين شيوخ از درد ما «جماعت نسوان» خبر ندارند. فقط كشك خودشان را ميسابند! بگذريم!نويسنده، در ادامه براي محكمكاري يك فهرست كت و كلفت از رسالاتي را كه متوليان اسلامي در شرح «محسنات حجاب» و «سيئات مدرسه رفتن دختران» و باسواد شدنشان يكدل و يك زبان نوشتهاند، به دست ميدهد و اضافه ميكند كه حتما رسالات ديگري هم در ذم بيحجابي و مدرسه رفتن جماعت نسوان از سوي علماي اعلام «توليد» شده است، اما نويسنده از ذكر نام آن توليدات و نويسندگانشان، فقط براي طولاني نشدن بحث خودداري ميكند. بعد هم ـ احتياطا ـ اعلام ميكند كه تهيهي فهرست دقيقتر مستلزم تحقيقات بيشتري در اين زمينهي ناموسي و نسواني است. فقط نام هشت «توليد» پراهميتٍ اين علماي اعلام را ـ براي خالي نبودن عريضه ـ پشت سرهم رديف ميكند؛ تا هم دست مريزادي به علما گفته باشد، هم ضرب شستي به طيف دوم يا ملي/مذهبي هاي متوهم نشان داده باشد!!«يكي از راههاي ترويج و عاديسازي بيحجابي، آزاد گذاردن اقليتهاي مذهبي بود كه با حمايت نظميه انجام ميگرفت و آنان اجازه داشتند آزادانه لباس بپوشند. در اين زمينه اعتراضاتي از جانب علما صورت ميگرفت؛ از جمله مطابق گزارش نظميهي مازندران در خردادماه سال 1309رفت و آمد يك زن بيحجاب كليمي در معابر مورد اعتراض علما واقع شد؛ اما حكومت مازندران از عمل اين زن پشتيباني كرد و اعتراض علما را وارد ندانست.» (1)من اتفاقا داستان اين زن كليمي و گزارش بيحجابي او را در اسناد منتشر شدهي مركز اسناد ايران پيدا كردم. و براي اين كه بتوانم مقايسهاي تطبيقي بين نظرات دولت وقت و حكومت اسلامي فعلي حاكم بر ايران به دست بدهم، به نقل آن ميپردازم كه خالي از لطف هم نيست.در گزارشي از رئيس نظميهي مازندران به حكومت مازندران در تاريخ خردادماه 1309 خورشيدي آمده است: « … در اطراف زني كه بيحجاب در معابر مشاهده شده و جمعي از آقايان علماء هم در يك ورقه جلوگيري [از] اين موضوع را از نظميه تقاضا نمودهاند، لذا به شعبهي پليس دستور داده شد كه تحقيقات نموده… راپرت داده است كه اسم ضعيفه «آنا» مشهور به نصرت كليميه معروفه و قبلا در منزل خانم بالاي معروفه ميباشد. راپورتا معروض و در اين خصوص كسب تكليف مينمايد.» (7)حكومت مازندران هم در همين رابطه به ادارهي نظميه پاسخ ميدهد: «آقاي رئيس پليس تصور ميكنم كه با تمام دقت و مراقبتي كه امروز نظميه در هر كجا دارد، محتاج به تذكر آقايان علماء نباشد. ممكن است [كه] فقط يك نظر را رعايت نمايد؛ ولي نظميه مامور است كه تمام ملاحظات را رعايت كند. مذهب، سياست، اخلاق و غيره كه ابدا فروگزار نشده و نميشود. ضعيفهي كليميه كه در كشف حجاب آزاد است. هركجا هم ميرود براي دخول او به يك خانه، قانونا ممانعتي نبوده و نيست و قانون هم معاشرت هيچ زن مسلمه را با غيرمسلمه منع نميكند. به رئيس پليس مخصوصا لازم است تذكر داده شود [كه] اين مسائل كمتر روي كاغذ بيايد بهتر است؛ زيرا دولت امروزه ادارهي نظميه تشكيل داده كه با پليس و گزمهي سابق خيلي فرق دارد. و چنانچه آقاي ياور ساري اصلاني رئيس محترم مازندران بهتر مطلع هستند از نظميه انتظارات ديگري هست. اين مسائل و رديف آن قابل ذكر نيست. و ايرانيها در هر مذهبي كه باشند؛ چون قانون اساسي [و] مجلس شوراي ملي هيچ تبعيضي در حقوق آنها قائل نشده، نظميه نبايد به اسم كليمي و مسلمان با اين اظهارات ديگران ـ كه شايد بياطلاع بوده يا غرضي داشته باشند ـ شركت نموده و خلاف نظم يا سوء اخلاق از هر كس بروز نمايد، بايد بر طبق قانون جلوگيري نمايد. از اين راپرت نه خلاف نظم و نه سوء اخلاقي در شهر [استنباط] نشد.» (8)بايد گفت كه خيلي از كساني هم كه در دوران رضا شاه به نوعي كارمند دولت بودهاند، متاسفانه از تاثير نفوذ ملايان بركنار نماندهاند. به همين دليل هم دولت بجز نبرد با عقبماندگي جامعه و پاسداران اين جهل و واپس گرايي ـ در همان محدودهي فهم رضاشاهي ـ مجبور بوده است كه افراد خودش را هم به نوعي تربيت كرده، حقوق همهي ملت را فارغ از هر دين و باوري تا جايي كه كاري خلاف قانون نكردهاند، به ايشان گوشزد كند.در بخش ديگري از مقاله، حميد بصيرت منش ـ به دليل زخمي كه ازجناح اصلاح طلبان دارد ـ براي محكم كاري و دو قبضه كردن خيانت و جنايت علمايي كه در مجالس بيحجابي شركت ميكردند، مينويسد: «نميتوان انكار كرد كه در ميان روحانيون، كساني در مجالس بيحجابي شركت [مي]كردند؛ ولي تعدادشان اندك بود. همچنين درستي اسناد به جا مانده از اين واقعه ـ مبني بر حضور تعدادي از روحانيون در اينگونه مجالس و مراسم ـ مورد ترديد و بعضا خلاف واقع است و حتا در بعضي موارد نسبت به افرادي بزرگنمايي شده است.» (1)با اين تحقيقات تاريخي لابد نويسنده ميخواهد بگويد كه: [البته، در آن دوران بودند روحانيوني كه با ترقي و تجدد موافق بودند، اما تعدادشان خيلي كم بود. و اصلا حضور فعال خيلي از اصلاحطلبان معمم در آن دوران «مورد ترديد و بعضا خلاف واقع» است و نسبت به اين گونه اصلاح طلبان «بزرگنمايي» شده است؛ درست مثل حالا كه نسبت به كميت اصلاحطلبان و حتا كيفيت ايشان بزرگنمايي ميشود. و ايشان ـ همهشان ـ با يك «پخ» فورا سرجاشان مينشينند و جيكشان هم در نميآيد، و تازه از زندان اوين هم بيانيه صادر ميكنند كه: «زندان اوين [همچين] جاي بدي هم نيست.] يا مثلا «از اوين نترسيم!»] (اشاره به نامههاي سرگشادهي سركار خانم شهلا لاهيجي و احتمالا حجتالاسلام اشكوري از زندان اوين براي بيرونيان، چاپ شده در آخرين شمارهي نشريهي تعطيل شدهي پيام امروز!)«امام خميني (ره) نيز به جنبهي ديگري از اين موضوع اشارهكردهاند: (براي شركت در مجالس جشن بيحجابي) پيش علماي شهرها ميرفتند (و) ميگفتند (شركت كنيد) هركدام ضعيف بودند و ضعيفالقلب بودند، شركت ميكردند، و هركدام قوي بودند (شركت) نميكردند.» (در اين بخش، پرانتز گذاري از بصيرتمنش است) (1)[خوشبختانه، امام خميني [ره] هم ماهيت همهي اصلاحطلبان را به خوبي ميشناخته است. و اين شما متوهمين هستيد كه ضعيف و ضعيفالقلبيد. و ما كه قوي هستيم، به خوبي ميدانيم كه «چه بايد كرد؟!» و به ضعفا نيامده است كه در كار اقويا دخالت كنند، و براي خود ايشان، اصلحتر و احسنتر است كه درست مثل همان 18 سال اول حكومت درخشان جمهوري اسلامي ـ به زير عباي امام و جانشين ايشان [مدظله] و رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام [رحمهالله عليه] بشتابند، و دست از اين شوخيهاي بيمزه بردارند، و خودشان را بيخود لوس نكنند، و اينقدر نمك نريزند كه حاجي دهنمكيِ «با نمك» را خدمتشان خواهيم فرستاد.]بعد هم نويسنده، براي اثبات نظريات ناقد در رابطه با موضوع اصلاح طلبي از آيتالله سيدمحمود طالقاني نمونه ميآورد كه: «در زندگي نامهي سيد محمود طالقاني نيز آمده (است) كه در سال 1318 به علت درگيري با پاسباني كه به اجبار، قصد برداشتن چادر زني را داشت، به زندان افتاد.» (1)شايد بصيرتمنش تلويحا ميخواهد بگويد كه: سيدمحمود طالقاني هم از عناصر تشكيلاتي و عملياتيِ حاضر در صحنهي مبارزه با بيحجابي بود و چون در آن زمان بسيار جوان بود، [لابد] در نقش طلبههايي كه زنان بيحجاب را كتك ميزدند و به ايشان فحاشي ميكردند و الزاما با «نظميه»ي رضاشاهي درگير ميشدند، مبارزهاش را پي ميگرفت. و لابد اين مبارزه تا سرفصل به حكومت رسيدن طيف اسلاميستها ادامه داشت و ايشان «يعني آيتالله سيدمحمود طالقاني» براي اينكه يادي هم از علماي مشروعه خواه صدر مشروطيت ـ يعني مجلس اول بعد از انقلاب مشروطه ـ كرده باشد، به تاسي ايشان به جاي مبلهاي راحت مجلس سناي شاهنشاهي روي زمين مينشست، تا اصالت «ضد غرب گرايي» و ضد تمدن و تجددش را در دوران به پيروزي رسيدن حكومت اسلامي به اثبات برساند.از افرادي كه همسنگر با سيدمحمود طالقاني در نقش مبارزه با «تجددگرايي» به صحنهي مبارزه با «كشف حجاب رضا شاهي» آمده بودند، چند نمونه هم در «اسناد محرمانهي كشف حجاب مركز اسناد ايران» آمده است كه در ايرانِ تحت حاكميت رهبري شيعه به چاپ رسيده است. نقل اين اسناد در اين بخشِ اين نقدٍ فانتزي خالي از لطف نيست.مسعود قانع استاندار اصفهان در گزارشي به حكومت اصفهان در 6 ارديبهشتماه 1315 مينويسد:« …از قريهي ميرآباد كرون، ملكي اين بنده اطلاع ميدهند [كه] سيدحسين و ميرزا حسن ميرعلايي نسبت به كشف حجاب مخالفت ورزيده، و مخالف آسايش اهالي و نظم آبادي رفتار مي نمايند؛ حتا درب حمام زنانه رفته و فحاشي نمودهاند … » (9)در روستاي هريس از آذربايجان كفيل ستاد ارتش سرلشكر ضرغامي به وزارت خارجه مينويسد:«… چندي قبل پزشك بهداري «آلان براغوش» به لشكر مزبور شكايت نموده بود كه … [ملايان] به مشارااليه هجوم و با چوب او را زده، خادمهي او را هم مجروح نمودهاند… اقلا پانصد خانوار هريس داراي 8 نفر معمم بيسواد از قبيل روضهخوان و غيره ميباشند…» (10)در گزارش ديگري كه كفيل فرمانداري يزد براي وزارت كشور در تاريخ 20 آذر 1320نوشته است، آمده است: «از مفاد دادخواست تقديمي چنين استنباط ميشود كه منظور برگردانيدن حجاب است و مثل ادوار گذشته زنان در كوچهها و معابر عمومي با چادرهاي مشكي و چادر شبهاي الوان و نقاب حركت نمايند و زنان بيحجاب را مورد تمسخر و لعن و استهزاء قرار داده، خرده خرده وضعيت سابق را تجديد و حجاب را تعميم دهند و تصديق ميفرماييد كه اين رويه برخلاف تمدن و شئون امروز [آن روز] كشور است. تصور ميرود كه دادخواست تقديمي به قلم يكي از روضهخوانهاي سابق باشد كه به زبان زنان يزد نوشته است…» (11)از سوي ديگر بصيرتمنش در ادامهي افشاگريهايش همچنين براي تاكيد بر لزوم تشديد عمليات برعليه طيف ملي/مذهبيها و اصلاحطلبان در بخشي از مطلبش تحت عنوان «تشديد عمليات» ادامهي رفتارِ «مخالف احكام مصرحهي قران كريم» رضاشاه را چنين مثال ميآورد: «با آغاز سال 1314 روند فعاليت دولت براي كشف حجاب به اوج رسيد. به گفتهي يكي از زنان «تجددمآب» اين دوره پس از تعطيلات نوروز30 تن از بانوان طي يك برنامهي هماهنگ بدون چادر در خيابانهاي تهران حضور يافتند. اينان از حمايت كامل دولت برخوردار بودند. (1)درست مثل همين حالا كه خيلي از اصلاح طلبان تجددمآب ـ معلوم نيست با حمايت چه كساني ـ در كنفرانس برلين رقص خارج كشوريها را تماشا ميكنند و غيرت اسلاميشان اصلا به جوش نميآيد، تا در كشور استكباري آلمان «توي دهن» آن دولت و ملت بزنند. فقط يكيشان مثل اكبر گنجي ـ البته به دليل شناخت مكانيسم حاكم بر نظام حكومت اسلامي ـ از ترس، تمارض ميكند، و در جلسه جز زمان سخنراني حضور نمييابد. يكيشان هم سالن را ترك كرده، اما يكي دوتاشان ميتمرگند و اين افتضاحات عصر اصلاحطلبي و كشف حجاب را ـ توامان ـ تماشا ميكنند؛ تا كي، تب «اپوزيسيون برانداز» عرق كند!«در فروردين ماه سال 1314 مطابق طرح عملياصغر حكمت در مجلس جشني در يكي از مدارس شيراز دختران به صف ايستاده، پس از خواندن دكلمه و سرود به ورزش ژيمناستيك مشغول شدند. بهطوري كه گفته شده دوتن از روحانيون شيراز محمدعلي حكيم و ميرزا صدرالدين محلاتي در اعتراض به اين اقدام مجلس مذكور را ترك گفتند و پس از آن سيد حسامالدين فال اسيري از روحانيون سرشناس شيراز در يك سخنراني به اين اقدام اعتراض نمود كه به دنبال آن دستگير و تبعيد شد.» (1)درست مثل همين برلين لعنتي كه عدهاي از علماي اصلاحطلبي در مجلس جشن و سرورِ طيف دوم شركت كردند، و طيف اول يا اسلاميستها مجبور شدند آناني را كه جلسه را ترك نكرده بودند ـ برعكس دولت رضا شاه ـ دستگير و ايضا به زندان تبعيد كنند.«پس از اطلاع از موافقت شاه با برنامههاي بيحجابي آيتالله قمي ضمن نطقي گريست و گفت: اسلام، فدايي ميخواهد و بر مردم است كه قيام كنند و من حاضرم فدا بشوم. به دنبال سخنان وي علما و اصناف مشهد با مخابرهي تلگرافهايي مراتب خشم و انزجار خود را از اين اقدام ضد اسلامي ابراز داشتند.» (1)و «سرانجام آيتالله قمي پس از مشورت با تعدادي از رجال و روحانيون تصميم گرفت كه براي جلوگيري از كشف حجاب و استعمال كلاه شاپو به تهران مسافرت كند. و با رضا شاه گفتوگو نمايد. اين سفر در تاريخ 9 تيرماه 1314 انجام گرفت. در اهميت سفر آيتالله قمي بايد خاطرنشان كرد كه وي از جمله علمايي بود كه در هنگام سفرهاي شاه به مشهد به استقبال او نميرفت.» (1)معني اين حرف تنها ميتواند اين باشد كه ديگر علماي شيعه در هنگام سفرهاي شاه به مشهد و جاهاي ديگر به استقبال شاه ميرفتهاند و از ايشان استقبال به عمل ميآوردهاند و براي طول عمر شاه اسلامپناه دعا ميكردهاند و چشم دشمنان شاه را كور ميخواستهاند و …«به هرحال تبعيد آيتالله قمي به عتبات، هتك حرمت زعيم حوزهي علميهي قم، محبوس و تبعيد كردن بسياري از علما، تاواني بود كه روحانيون ـ حتا پيش از رسميت يافتن كشف حجاب ـ پرداختند.» (1)و به هرحال تبعيد و زنداني كردن و تحت فشار گذاشتن طيف اصلاحطلبان و ملي/مذهبيها ـ هم ـ تاواني است كه ايشان به دليل عدم درك وضعيت ويژهي كليت اسلام در حكومت ميپردازند و انشاالله كه ماه عسلهاي قبلي در هنگام تاسيس جمهوري اسلامي ـ همانند سالها قبل از انقلاب شكوهمند اسلامي و اوايل آن دوران ـ تجديد شود و اين علما از اين كه بيشتر از اين زير دُم مردم، مطبوعاتچيها، تجددمآبها، غربزدهها و قرتيها آتش كنند، پشيمان خواهند شد و تمام هم و غمشان را ـ با همان شيوهي مرضيهي طيف اسلاميست حاكم ـ به حمايت از رياست جمهور مشترك همهي طيفهاي حاكم ميگذارند، بعد هم زبانشان را گاز ميگيرند و ديگر فضولي نميكنند كه فضولي موقوف! جيزه! ماموريت تمام شد!پانويسها:1 ـ روند كشف حجاب و واكنش روحانيان، حميد بصيرت منش، مهرگان سال هشتم، شماره 1، بهار 13782 ـ رگ تاك، دلارام مشهوري، چاپ اول، انتشارت خاوران، پاريس، جلد اول، ص1273 ـ تاريخ اجتماعي و سياسي ايران، در دورهي معاصر، سعيد نفيسي، جلد 2، ص 38، به نقل از رگ تاك4 ـ همانجا، ص 395 ـ تاريخ اجتماعي ايران، مرتضي راوندي، جلد دوم، چاپ دوم، سال 1354، انتشارات سپهر، تهران، صص61 تا 626 ـ به نقل از تولدي ديگر، شجاعالدين شفاء
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment