Monday, May 28, 2007

اسلام، مسلمانان و غرب دين و سکولاريزم

: نصر حامد ابوزيد مترجم: روح اله فرج زاده
از 16 دسامبر 2003 که رييس جمهور فرانسه قانون ممنوعيت استفاده از نمادهای مذهبی مانند کلاه يهوديان، صليب مسيحيان و روسری دختران مسلمان، در اماکن عمومی را اعلام کرد، اعتراضات زيادی از طرف تمام مسلمانان دنيا بخصوص کشورهای عربی به اين قانون صورت گرفته است. اين واکنشها مشابه بحثها، مشاجرات، جدلها و ستيزه هايی است که از اواخر قرن هجده و ابتدای قرن نوزده روابط دنيای اسلام و دنيای غرب را تحت تاثير قرار دادند. از نگاه فرانسوی ها اين قانون برای حفظ پايه های سکولار جامعه فرانسوی در برابر خطرات احتمالی جدايی ها و تفرقه هايی است که به واسطه استفاده از نمادهای مذهبی ممکن است پيش بيايند. به اعتقاد دولت فرانسه نمادهای مذهبی در حوزه مشترک عمومی مدرسه به دانش آموزان هويتی مذهبی می بخشد که اين امر خطری جدی برای هويت ملی آنان به عنوان شهروندان فرانسوی می باشد. به همين دليل برای حفظ هويت ملی فرانسوی و تحکيم وحدت ملی استفاده از نمادهای مذهبی در مدرسه های دولتی بايستی ممنوع باشد. اما آن گونه که در واکنشهای علمای دنيای اسلام آمد، حجاب مثل صليب يا کلاههای يهوديان فقط يک سمبول مذهبی نيست، بلکه يکی از ضرورتهای دين اسلام است که از طرف خداوند بر پيامبر اسلام ابلاغ شده است. اگر زنی حجاب خود را رعايت نکند، گناه کرده و از فرمان الهی تعدی نموده است و در آخرت مجازات خواهد شد. بنابراين تلاش برای جلوگيری قانونی از حجاب دختران نشان دهنده دشمنی غرب عليه اسلام و وضع تبعيض بر عليه مسلمانان است. با نگاهی به مقاله ها و برنامه های تلويزيونی منتشر شده در دنيای عرب درباره اين قانون می توان به سادگی دريافت که اين حرکت دولت فرانسه از نظر آنان تهديدی عليه هويت مسلمانان، نه تنها مسلمانان فرانسه بلکه کل امت اسلامي، شمرده می شود. رييس دانشگاه الازهر، قديمی ترين و پرنفوذترين موسسه اسلامی دنيای سني، پس از ملاقات خود با وزير کشور فرانسه سعی کرد واکنشی معتدل به موضوع نشان دهد. در کنفرانس مطبوعاتی که پس از اين ملاقات انجام شد، رييس دانشگاه الازهر ابتدا اعلام کرد که اسلام دين عدالت است و تمام افراد، گروهها و مليتها دارای حق هستند. وی سپس به صراحت گفت که حجاب يک اجبار مذهبی برای زن مسلمان است که بر اساس آن مورد قضاوت الهی قرار می گيرد. اما در ادامه گفت که هر دولتی حق دارد بر اساس ايدئولوژيهای سياسی خود برای جامعه خود قانون وضع کند و در نهايت افزود که وظيفه زنان مسلمان فرانسه اطاعت از قانون فرانسه است. پايه و اساس اين حکم، قاعده ضرورت است که از قرآن (بقره، 173) استخراج شده است. بر اين اساس حق امری همگانی است. البته اين شيخ که با لقب رسمی شيخ اعظم شناخته می شود، قربانی موضع معتدل خود در دادن حق به دولت فرانسه برای سازماندهی جامعه خود از يک طرف و ارايه راه حلی برای زنان مسلمان فرانسوی با استفاده از قاعده ضرورت از طرف ديگر شد. اکثريت علمای دنيای عرب رای شيخ را محکوم کردند. حتی برخی پا را فراتر گذاشته و حکم به ارتداد وی دادند. اگر از نظر دولت فرانسه حراست طبيعت سکولار دولت مهم و ضروری است، از نظر مسلمانان نيز حفظ هويت اسلامی شهروندان مسلمان فرانسوی و مهمتر از آن دفاع از اسلام در برابر سکولاريزم به عنوان يک ايدئولوژی ضد دين امری حياتی و مهم است. از نظر ديد غالب مسلمانان، ايدئولوژی سکولار فرانسه ابتدا واکنش و اعتراضی عليه دشمنی کليسا با عقل، خردگرايي، پيشرفت علمی و روشنگری بود که به تدريج به يک ايدئولوژی ضددين مبدل شد. بنابراين سکولاريزم پديده ای غربی- اروپايی است که هيچ ارتباطی به اسلام ندارد. مسيحيت بين سزار و خداوند تفاوت گذاشته و برای هرکدام حق ويژه خودش را قايل است، در حاليکه ار نظر مسلمانان اين تفاوت اساسا وجود ندارد و سياست و دين عين هم و يکی هستند. اين ديدگاه دوباره در بحبوبه بحثهای مربوط به حجاب در تاريخ 6 ژانويه 2004 در شبکه تلويزيونی الجزيره ?که به سی ان ان عربی مشهور شده است- مطرح شد. در برنامه ای به نام ,جهت مخالف, دو ميهمان شرکت داشتند: يکی از الازهر نماينده اسلام ارتدوکس و ضدسکولار و ديگری محمد ارکون استاد بازنشسته دانشگاه سوربن و مدافع اسلام ليبرال. بحث و جدل اين دو درباره موضوع حجاب به بحث اسلام و مدرنيته تبديل شد. ارکون از اسلام و مدرنيته دفاع کرده و تصميم سياسی دولت فرانسه را به هيچ وجه قانونی ضد اسلامی نمی دانست در حاليکه طرف مقابل وی اين قانون را در راستای دشمنی ديرينه غرب عليه اسلام و مسلمانان ارزيابی می کرد. او برای اثبات ادعای خود به تعداد بالای هياتهای مبلغ مذهبی کاتوليک و پروتستاني، کتابهای تبليغاتي، شامل انجيل، ايستگاههای راديويی و تلويزيونی و نوارهای تبليغی اشاره کرد که غربی ها آزادانه در سرزمينهای اسلامی پخش کرده و سعی می کنند مسلمانان را از ايمان وعقيده خود برگردانند. به اعتقاد آن روحانی مدرنيته فاجعه ای برای اسلام است. از ديد وی سکولاريزم نبردی عليه کليسا و مرهم دردهايی بود که اسلام به آنها مبتلا نيست و افرادی نظير ارکون سعی دارند اين دردها، نزاع بين کليسا و جامعه مدني، را وارد دنيای اسلام کنند تا به واسطه آن بتوانند مرهم آن يعنی سکولاريزم را نيز معرفی کنند. به همين دليل هم بود که زمانی که ارکون برای اثبات آزادی مخالف در ميراث اسلامی از فيلسوفهای مسلمان مخصوصا ابن رشد نقل قول کرد، آن روحانی شروع به اعتراض کرد که چرا ارکون اسم يک فيلسوف مسلمان را در کنار مدرنيته و سکولاريزم می آورد. با اين وجود وی با قرائت آيه ای که در آن هدف خدا از آفرينش انسانها در قبايل و ملل مختلف را شناخت و تشخيص يکديگر ذکر می کند (سوره حجرات، 13)، سعی کرد نشان دهد که مبلغ نظريه برخورد تمدنها و فرهنگها نيست. وی همچنين به آيه ای اشاره کرد که آفرينش انسانها در رنگها و زبانهای مختلف را يکی از نشانه های الهی می شمارد (روم،22). به اعتقاد وی اين غرب است که با استعمار اقتصادي، يغما بردن منابع مسلمانان و آلوده کردن فرهنگ آنها باعث برخورد فرهنگها می شود. همزمان با پخش اين برنامه که در آن بينندگان هم به طرح سوال پرداختند، اين کانال اقدام به يک نظرخواهی کرد که در آن مخاطبان بايستی پاسخ می دادند که آيا سکولاريزم ضددين است يا نه. 89 درصد پاسخ دهندگان معتقد بودند که سکولاريزم امری ضددين است و فقط 11 آنان مخالف اين نظر بودند . حال سوال اين است: چرا دنيای اسلام و به طور خاص دنيای عرب در دام بحثهايی افتاده اند که حجاب را اساس و پشتوانه هويت اسلامی زنان می دانند؟ از طرف ديگر، بايد از سکولاريزم فرانسوی پرسيد که دختران باحجاب چه تهديد و خطری برای مشروعيت جمهوری سکولار فرانسه ايجاد می کنند؟ حتی بايد پرسيد که چرا گونه ای از سکولاريزم دنيای نمادها- مذهبي، فرهنگی و اخلاقی- را خوار و حقير شمرده و نسبت به آنها بی احترامی می کند؟ چرا اين سکولاريزم هنر، ادبيات، مدهای لباس و غذا را ارج نهاده و مشتاقانه آنها را مطرح می کند ولی دين و مذهب را نمی تواند تحمل کند؟ چنين سوالاتی بسيار مهم و حياتی هستند و تا رسيدن به يک نقطه مشترک بايستی راجع به آنها صحبت کرد، نقطه ای که بين دو ديدگاه بنيادگراست: بنيادگرايی سکولار و بنيادگرايی مذهبی. تضاد سکولاريزم و مذهب، بحث تازه ای نيست. حداقل برای مسلمانان سکولاريزم ميراث امپراتوری اروپاست که با سوءاستفاده از نوآوری های بشری نظير روشنگري، خردگرايي، دموکراسی و حقوق بشر سعی در دستيابی به منابع اقتصادی آنان داشت. اين بحث و جدلها از ابتدای قران نوزدهم شروع شد. من عمدا کلمه ,مسلمانان, را در عنوان اين مقاله گذاشتم تا از اين طريق بتوانم سرگردانی و آشفتگی قديمی بحثهای غربی و بحثهای مدرن اسلامی را واضح تر توضيح دهم. اين آشفتگی حکايت در تله انداختن و در تله افتادن همزمان است. اميد است با تجزيه و تحليل اين بيماری مزمن، برای حل مشکل بتوانيم يک استراتژی مذاکره را پيشنهاد کنيم. مدرنيته با قدرت استعماری اروپائيان به مسلمانان معرفی شد. تا پايان قرن نوزدهم بريتانيا بيشتر قسمتهای هند را مستعمره خود کرده بود. فرانسه به رهبری ناپلئون بناپارت در سال 1798 مصر را اشغال کرد. بعدا فرانسه الجزاير(1830) و تونس(1881) را نيز تصرف کرد و در سال 1882 نيروهای انگليس وارد مصر شدند. با گذشت زمان نيز نقشه های استعماری زيادی نيز که حاکی از قصد اروپائيان برای تصرف کشورهای اسلامی بوده، برملا شد.همراه با نيروی نظامی يک سلاح فکری نيز وجود داشت که سعی در چشم پوشی اسلام داشته و مانع هرگونه پيشرفت اسلام به واسطه برخورد با مدرنيته بود. کافی است فقط به کارهای صورت گرفته توسط فيلسوف فرانسوی ارنست رنان (1832-1892) و مورخ و سياستمدار فرانسوی گابريل هانوتوکس (1853-1944) وزير امورخارجه فرانسه از سال 1894 تا 1898 اشاره شود. رنان ادعا می کرد هيچ گونه سازگاری بين اسلام و علم و فلسفه وجود ندارد و هر آنچه که با نام علم اسلامی يا فلسفه اسلامی شناخته می شود ترجمه محض از متون يونانی است.از نظر رنان اسلام مانند ساير دگمهای مذهبی مخالف خردگرايی و انديشه آزاد است . هانوتوکس نيز اسلام را مسئول عقب ماندگی کشورهای مسلمان می دانست. نظريات او بر اختلافات الهيات اسلام و مسيحيت استوار بود. وی اعتقاد داشت که دگمای تجسم انسان در مسيحيت پلی بين انسان و خدا می سازد که انسان را از هر گونه جبرگرايی آزاد می سازد ولی توحيد، اعتقاد به تک خدايي، فاصله ای پرنشدنی بين انسان و خدا ساخته است که اراده آزاد انسان را از وی می گيرد. با چنين منطقی هانوتوکس استبداد سياسی حاکم بر کشورهای اسلامی را توضيح می داد .در مقابل چنين اظهارات تندی که عليه اسلام صورت می گرفت سيد جمال الدين اسدآبادی (1897-1839) و جمال عبده (1905-1848) به دفاع برخاستند. آنها عقب ماندگی مسلمانان را نه به خود اسلام بلکه به کج فهمی های موجود از اسلام مربوط می دانستند. هردوی آنها اعتقاد داشتند که اگر اسلام مانند دوران طلايی تمدن اسلامی به درستی فهميده شده و توضيح داده می شد مسلمانان هرگز از اروپائيان شکست نخورده و کشورشان به دست آنها نمی افتاد. سوال اساسی که اصلاحگران مدرن مسلمان با آن روبرو بودند سازگاری اسلام با مدرنيته بود. چگونه يک مسلمان مومن می تواند در يک محيط سياسی- اجتماعی مدرن زندگی کند بدون آنکه آسيبی به هويت وی به عنوان يک مسلمان برسد؟ آيا اسلام با علم و فلسفه همخوانی دارد؟ مساله بعدی سازگاری يا عدم سازگاری قانون الهی (شريعت) که پايه های جامعه سنتی را تشکيل می دهد با قوانين مثبتی بود که پايه های دولت-ملت مدرن را تشکيل می دهند. آيا مفاهيم سياسی مدرنی همانند دموکراسي، انتخابات و پارلمان از نظر اسلام پذيرفته شده هستند؟ آيا اين مفاهيم مدرن می توانند جايگزين نهاد شورا و حکومت علما (اهل الحل و العقد) باشند؟ سيد جمال الدين اسدآبادی با تهييج احساسات مردم و همچنين با استفاده از نيروی فکر و انديشه در دو سنگر سياسی و فکری در سرتاسر دنيای اسلام از جمله هند، ايران، مصر و ترکيه بر عليه استعمارگران مبارزه می کرد. ,او از تمام جنبشهای آزاديخواه حمايت می کرد و برای آزادی کشورهای مسلمان (ايران و مصر) از چنگ استعمارگران مبارزه می کرد. او به حاکمان کشورهای اسلامی که با اصلاحات مخالفت کرده و يا در مقابل تجاوز اروپائيان ضعف نشان می دادند شديدا حمله می کرد. [از اين رو] خطر ترور همواره سيد جمال را تهديد می کرد. هدف نهايی سيد جمال اتحاد تمام دولتهای اسلامی (شامل ايران شيعه) تحت فرمانروايی يک خليفه واحد، مقابله با دخالتهای اروپائيان و احيای دوباره تمدن اسلامی بود. ايده پان-اسلامی تنها خواسته بزرگ زندگی سيد جمال بود. وی هرگز ازدواج نکرد، با کمترين پوشاک و خوراک زندگی کرد و جز چای و تنباکو هيچ محرک ديگری مصرف نمی کرد, . عبده فعاليت خويش را بيشتر در حوزه انديشه متمرکز کرد. بخصوص در دوران تبعيد خويش که با اشغال مصر از سوی نيروهای انگليسی در سال 1882 خاتمه يافت. عبده تحت تاثير شديد سيد جمال معتقد به تلفيق خردگرايی سنتی و انديشه های سياسی-اجتماعی مدرن بود. به اين دليل وی منابع اصلی دانش اسلامی ? قرآن و سنت- و ساختار الهيات اسلامی را دوباره مورد بررسی و مطالعه قرار داد. اين مطالعات اساس و پايه آنچه بعدها جنبش اصلاح خوانده شد، قرار گرفت. مساله اسلام و دانش مدرن که سوال بنيادی نوشته های عبده بود وی را به مطالعه دوباره ميراث اسلامی و گشودن دوباره درهای اجتهاد در تمام زمينه های زندگی اجتماعی و روشنفکری سوق داد. عبده استدلال می کرد از آنجا که دين جزئی ضروری از حيات آدمی به شمار می رود تنها راه اصلاح واقعي، اصلاح انديشه های اسلامی است. همانطور که قبلا هم گفته شد وی تحت تاثير شديد سيد جمال الدين اسدآبادی (1897-1839) بود که انديشه های نو و مدرن تفسير اسلام را به مصر آورد. نهضت اصلاحگری که توسط سيد جمال و عبده شروع شد امروزه پروسه های مذاکره با انديشه های سنتی و غربی را نمايندگی می کند. اين جنبش عليرغم بی توجهی حوزه عمومی غرب هنوز زنده بوده و در حال رشد است. طرف غربی هيچ حرکتی در جهت تجديدنظر در ارزشهای مدرنش ?که آنها را مطلق می داند- نمی کند. [از نظر طرف غربی] اين ارزشها هنجارهايی هستند که تمام ملل روی زمين بايستی به هر طريقی ?مسالمت آميز يا با زور- از آنها پيروی کنند. حتی ترکيه نيز که از سال 1924 ارزشهای اروپايی را پذيرفته و قايل به جدايی دولت و دين شده هنوز هم از طرف غربی ها پذيرفته نشده و به عضويت اتحاديه اروپا درنيامده است. لازم به يادآوری است زمانی که نهضت کمالی ها تحت فشار غرب پس از جنگ جهانی اول خلافت را حذف کرد، واکنشهای دنيای اسلام نسبت به اين امر بی نهايت احساسی بود. به اعتقاد من، اين واکنش يگانه و متحد به اين دليل بود که کل دنيای اسلام احساس می کرد که با از بين رفتن خلافت سمبوليک کاملا لخت و عور شده است چرا که در آن زمان خلافت تبديل به امری سمبوليک شده بود. کمالی ها يک سال جلوتر خردمندانه خلافت و سلطنت را از هم جدا کرده بودند. از اين تصميم کاملا سکولار حداقل در مصر به گرمی استقبال شد. يکی از دلايل تفاوت سنتی نهاد دولت و مذهب بود، تفاوتی که به دليل تصوير کليشه ای اسلام در غرب کاملا مهجور و ناشناخته مانده است. به نظر من دليل ديگر اين بود که مصری ها فکر می کردند خليفه ترک نه تنها رهبر سياسی دولت ترک بلکه خليفه کل امت اسلامی خواهد بود. آنها اعتقاد داشتند که نظام سنتی اسلام آن چيزی نبود که حاکميت سياسی ترک سمبول و نمونه آن شده بود. بنابراين واکنش مصری ها بسيار مثبت بود. اما همانطور که پيشتر هم گفته شد سقوط يکباره نظام خلافت باعث شد که امت اسلام احساس کنند کاملا بی دفاع شده اند. فهم حوادث زنجيره ای بعدی هم بسيار آسان است: تصميم به حذف نظام خلافت در سال 1924 گرفته شد و پس از آن يک مرحله جديد از فعاليتها و واکنشهای روشنفکری در مقابل چالشها و مسايلی که عليه اسلام بود شروع شد. يکی از شاگردان عبده و از روحانيان بلندپايه الازهر به نام علی عبدالرازق به شدت موافق و مدافع حذف نظام خلافت بود و با استفاده از قرآن، سنت، مباحث شرعی و روايتها از جدايی دين و دولت دفاع می کرد. کتاب او، الاسلام و اصول الحکم، (مصر، 1925) در زمان خود بحثهای زيادی را در دنيای عرب و مسلمان برانگيخت و عاقبت باعث اخراج نويسنده از الازهر شد. عبدالرزاق استدلال می کرد که خلافت نه منشا قرآنی دارد و نه ريشه در اجماع و سنت. برای اثبات بخشهای مختلف اين استدلال از اين سه منبع وی جزئيات شواهدی را مورد بررسی و موشکافی قرار داد که الزامی بودن خلافت از آنها استخراج می شد. او به درستی گفت که در هيچ کجای قرآن به خلافت به عنوان يک نهاد سياسي، به صورتی که ما در تاريخ می بينيم، اشاره نشده است. از سخنان پيامبر اکرم هم چنين چيزی قابل استنباط نيست و بالاخره در رابطه با اجماع نيز عبدالرزاق استدلال می کرد که با توجه به شواهد و نمونه های تاريخي، اجماع چه به صورت توافق همراهان و پيروان پيامبر و چه به صورت توافق علمای دنيای اسلام هيچ گاه نقشی در انتصاب خلفا نداشته است . اگرچه مواضع علی عبدالرازق بر ادامه انديشه اصلاحی در اسلام صحه می گذارد، ولی بايستی گفت که سقوط خلافت واکنش های متضادی را سبب شد که در نهايت منجر به وجود آمدن جنبشهای اسلامی راديکال شد. به عنوان مثال جنبش الاخوان المسلمون توسط حسن البنا در سال 1928 در مصر پايه گذاری شد. اين جنبش از ايده های فکری محمد رشيد رضا -شاگرد و نويسنده مشترک کتاب تفسير المنار با محمد عبده_ بود. وی مخالف عقيده عبدالرازق بود و در مقابل از خلافت به عنوان يکی از واجبات اسلام دفاع می کرد. از نظر وی بدون خلافت مسلمانان به دوران شرک جاهليت برمی گردند. رشيد رضا بر خلاف استاد خود يعنی عبده که قايل به عقلانی کردن انديشه های اسلامی بود دنباله رو مکتب حنبلی شد . پس از گروه برادری اسلامی گروههای بنيادگرای ديگری نيز به وجود آمدند. مثال متفاوت ديگر مورد ايران است. گرچه استقرار دولت شيعه آيت الله ها پس از پيروزی بزرگشان در سال 1979 منتهی به احيای خلافت اسلامی يا امامت يا جانشينی امام نشد اما آنها برای اولين بار در تاريخ ايران موفق به تاسيس جمهوری اسلامی ، مجلس خبرگان، پارلمان، رييس جمهور، هيات دولت، احزاب سياسی و غيره آن هم با رای اکثريت مردم شدند . اين واقعيات شباهت بسيار بين دولت سکولار ترکيه و جمهور اسلامی ايران را می رساند. در هر دو کشور بر خلاف هياهوهای اسلام گرايی راديکال سکولار کردن زندگی همانند اکثر کشورهای اسلامی يک پروسه در حال پيشرفت بوده است. پيروزی اصلاح طلبان در ايران تا زمانی که آقای بوش ايران را در ميان کشورهای محور شرارت قرار داد بسيار اميدوارکننده و چشمگير بود. در حال حاضر در روابط بين دنيای اسلام و غرب چه تغييراتی بايد به وجود آيد؟ کشورهای اسلامی چقدر بايستی تحت فشار باشند تا منافع اقتصادی و سياسی غربی ها تامين شوند؟ چه تعداد از رژيمهای سياسی غيرعادل بر خلاف خواست و اراده مردم مورد حمايت غرب بوده است؟ چه تعداد جنجالهای سياسی عليه مسلمانان به راه انداخته شده تا پس از فروپاشی کمونيسم اسلام را دشمن غرب معرفی کند؟ اگر برخورد تمدنها غيرقابل اجتناب است چرا مسلمانان بايد ارزشهای تمدنی را بپذيرند که بايد آن را نابود کنند؟ درست است که جهان تبديل به دهکده ای کوچک شده است، ولی در اين دنيای کوچک فقيرهای جنوب هر روز فقيرتر و فقيرتر می شوند در حاليکه هر روز بر ثروت ثروتمندان شمال افزوده می شود. مدرنيته، حقوق بشر و دموکراسی تبديل به امتيازات ويژه برای افراد خاص شده اند و برای ديگران چيزی جز فرياد عدالتخواهی نيست. در اين فرياد، نه در اسلام، گاهی اوقات خشونت جايگزين مدرنيته و مسايل مربوط به آن می شود.

No comments: