Monday, May 28, 2007

مشتي استدلالِ لال

!نادره افشاريتحولي كه در نگاه و ديدگاه منورالفكران پيش از نهضت مشروطه رخ داد و زمينه ساز آن نهضت بزرگ تاريخي در سال 1906 ميلادي شد، در اساس تحولي در نوع نگاه اين روشنفكران ـ با تمام كاستي‌هاشان ـ به موضوع انسان و حق و حقوق تمامي شهروندان ايراني بود. اين ديدگاه از اين زاويه نه تنها بسيار مترقي و رو به پيش بود، بلكه به شدت متاثر از انقلاب كبير فرانسه و جامعه‌ي مدنيِ اروپاي آن زمان بود. در مقام مقايسه مي‌توان صد سال رشد و ترقي تصاعدي ناگزير در غرب را هم در زمينه‌هاي تكنيك و حقوق انسان‌ها به آن دستاوردهاي پيشين افزود، تا شوربختانه به اين نتيجه‌ي افتضاح آميز رسيد كه بسياري از حاضران در صحنه‌ي سياسي فعلي ايران كه مارك نچسب اپوزيسيون را هم بر پيشاني دارند، نه تنها به گرد همان پيشتازان آزادي در آن برش زماني و مكاني نمي‌رسند، كه از ايشان به ويژه در حيطه‌ي حقوق برابر و مشخص همه‌ي انسان‌ها بسيار بسيار هم عقب مانده‌تر و وامانده‌ترند. خارجياني كه در سال‌هاي پيش از انقلاب مشروطه و در دوران خاندان قاجار به ايران آمده‌اند، ايران را دهكده‌ي بزرگ و ويراني تصوير كرده‌اند كه كدخدايي به نام شاه دارد و اين شاه كاخي و دم و دستگاهي براي خوشگذراني و ملت هم گوسفنداني هستند كه زير سايه‌ي اين سايه‌هاي خدا ـ ظل‌الله ـ با چوب و فلكٍ واليان و خان‌ها و حاكمان محليِ جانشين كدخدايان اصلي، مجبورند خرج عيش و عشرت و بريز و بپاش كدخدايان و دربارشان را فراهم كنند؛ حتا اگر خود ناني براي به دندان كشيدن نداشته باشند. اين نگرش ولايت فقيهي و جانشيني خدا و مبرا از مسئوليت بودن حاكمان، مبناي دريافت اين دستگاه حكومتيِ حكومتگران ديني و غير ديني در ايران آن روزِ ما بوده است. در اين دستگاه و اين نوع نگاه به انسان و شهروند، سخن گفتن از حقوق برابر همه‌ي انسان‌ها فارغ از جنسيت و نژاد و باور بيشتر به شوخي‌هايي تلخ و گزنده مي‌ماند، تا ديدگاهي قابل بررسي. واقعيت اين است كه تا پيش از نهضت مشروطه جايي براي اين طرح اين گونه خواست‌هاي مدرن و متمدن نبود. شهروندان ايراني هم خود چنين ادعايي نمي‌توانستند داشته باشند؛ چرا كه از اساس با اين ديدگاه و اين نوع نگرش به انسان بيگانه بودند. ايرانياني كه در دهه‌هاي پيش از نهضت مشروطه به غرب و يا حتا شهرهاي باكو و تفليس و اسلامبول و بمبئي و قاهره سفر كرده‌اند، به يك باره خود را با تمدني رو در رو ديدند كه تا آن تاريخ نه تنها آن را نمي‌شناختند كه در افسانه‌هاي اتوپيايي‌شان هم تصويري از آن نداشتند. به هر صورت نهضت مشروطه رخ داد و با تمام كاستي‌هايش، به تعريف تازه‌اي از انسان و شهروند ايراني در قانون اساسي كشور پرداخت. اين كه ما به عنوان شهروندان همين كشور تا مدت‌ها نتوانستيم اين نگرش مدرن را در ديدگاهمان نشت بدهيم و از آن مبنا در زندگي اجتماعي/سياسي/فرهنگي‌مان حركت كنيم، دليل روشني بر واماندگي تاريخي‌اي است كه همچنان در جان و جهان ما خانه كرده است. يكي از ساده‌ترين نمونه‌ي اين واماندگي تاريخي، نگاه قبيله‌اي و عشيره‌ايِ برخي قلم به دستان اين روزها با پديده‌ها و مسائل اجتماعي، فرهنگي و بخصوص سياسي است. براي اين كه زياد به حاشيه نرفته باشم، اشاره‌اي مي‌كنم به برخوردي كه برخي از اين جماعت عقب افتاده با متن نوشته‌ي من تحت عنوان «من از ميثاق شاهزاده حمايت مي‌كنم» داشته‌اند. اين جماعت كه تا اين تاريخ متهمم مي‌كردند كه فلان اسب حضرت عباس را گرفته‌ام و ول كن نيستم [روشنگري] اين بار مرا «متهم» به شاه خواهي و سلطنت طلبي كرده‌اند و تمام آنچه را كه سال‌ها در دعواهاي عشيره‌ايشان با خاندان پهلوي تل انبار كرده‌ بودند، به اين رسانه‌ها سرازير كردند. از يكي/دو فحشنامه و توهين بدون استدلال كه بگذرم، در ديگر نقدها برخوردي كاملا سنتي با من شده است. سنتي از اين زاويه كه اين جماعت بدون اين كه بتوانند دليلي بر جنايات يا كاستي‌هاي رفتاري آقاي پهلوي در رابطه با ايرانيان داشته باشند، ايشان را تنها به جرم «شاهزاده بودن» از حق هر گونه فعاليت سياسي ممنوع اعلام داشته‌اند. در اين جا قصدم دفاع از سلطنت نيست، بلكه مي‌خواهم كاستي‌هاي ديدگاهي اين ناقدان را در برابر آينه بگيرم تا خود به ضعف استدلا‌ل‌هاي لالشان پي ببرند. در آن نوشته، من ميثاق آقاي پهلوي را به عنوان مبناي آغازين قانون اساسي و مدني رژيم جانشين حكومت اسلامي فعلي در ايران ـ تكرار مي‌كنم به عنوان يك مبنا براي آغاز بحث در حيطه‌ي خواست‌ها و حقوق شهروندان ايراني ـ طرح كرده‌ام و نه بيشتر. در گفت و گويي راديويي با مانوك خدابخشيان هم تاكيد كرده‌ام كه من دعوايي در فرم و شكل حكومت آينده‌ي ايران ندارم. پيشنهادي هم ندارم. راي من در نهايت تنها يك راي است. آنچه نوشته‌ام حمايت از دريافت مدرن و متمدن اين ديدگاه از حقوق شهروندي و آزادي‌هاي اجتماعي در ايران بدون حاكمان فعلي و پشتيبانان ايشان در حكومت است. اين كه براي تبيين اين دريافت از ميثاق آقاي پهلوي از كلمه‌ي دموكراتيك استفاده نمي‌كنم، به اين دليل است كه خيلي‌هايي كه در اساس ولايت فقيهي فكر مي‌كنند، و اساسا دم و دستگاهشان را بر همين محور چيده و رديف كرده‌اند، همين پيشوند را به دم حكومت ادعايي‌شان چسبانده‌اند. نمونه‌ي وطني‌اش «جمهوري دموكراتيك اسلامي» ادعايي جريان ولايت فقيهي مسعود رجوي و حاميان ايشان است. در اروپا و در آلمان هم جمهوري ولايت فقيهي كمونيستي آلمان شرقي سابق هم همين دم كشمش را به دم اسمش چسبانده بود. بنابراين براي اين كه با واژه‌ها بازي نكرده باشم، روشن و شفاف نوشته‌ام كه بر اساس دريافت من از خواست ايرانيان در درون كشور و خواست شخصي خود من، ما شهروندان ايراني، براي ايران آينده‌‌مان خواستار حكومتي مدرن، متمدن و تضمين كننده‌ي ابتدايي‌ترين حق غصب شده‌مان يعني آزادي‌هاي اجتماعي هستيم. لابد مجبورم تعريفي هم آزادي‌هاي اجتماعي بدهم!! آزادي‌ اجتماعي يعني اين كه در جامعه و بين شهروندان جدا سازي جنسي و جدا سازي ديني و كيشي و ديگر جدا سازي‌هاي عقب مانده و ضد انساني وجود نداشته باشد. همه‌ي شهروندان بتوانند بر اساس استعداد و لياقتشان به تحصيل و كار و فعاليت اجتماعي، فني، فرهنگي و سياسي بپردازند. نه به كسي به دليل اعقاب فلان كس بودن امتياز بدهند ـ مثل سيدها ـ و نه كسي را به همان دلايل عشيره‌اي و قبيله‌اي از حقي محروم كنند. اگر قوانين حاكم بر جامعه‌اي بتواند شهروندان را در حقوق اجتماعي‌اش برابر تعريف كند، كسي را فرا قانون و غيرمسئول نشناسد و كسي را از حقوق اجتماعي‌اش محروم نكند ـ البته بجز آدمكش‌ها و متجاوزين به حقوق ديگران و… ـ آن زمان مي‌توان اين ديدگاه را مدرن و متمدن ارزيابي كرد. من چگونه مي‌توانم از ديدگاهي حمايت كنم كه يك شهروند ايراني را تنها به «جرم» فرزند فلان كس بودن از شركت در صحنه‌ي سياسي كشورش حذف مي‌كند. اين نگاه دقيقا يك نگرش كهنه، عقب افتاده، واپسگرا و قبيله‌اي است. اين ديدگاه است كه انتقام دايي را از عمو مي‌گيرد و پدر را صاحب دم و خون فرزند مي‌شناسد. در اين ديدگاه محلي براي دادستاني وجود ندارد. مدعي هر عشيره، ولي و قيم آن قبيله است. در اين گونه نگرش به انسان، قوانين دادگستري كشور حامي شهروندان نيست، بلكه ولايت بر اساس خون و مالكيت انسانها تفسير شده است. حرفم با آن نظرگاهي است كه به دليل فقدان خرد و عدم تحمل دگرانديشي با انگ و تهمت و با دعواهايي قبيله‌اي و عشيره‌اي مي‌خواهد راي شهروندان را نديده بگيرد و راي دهنده را از صحنه‌ي سياسي كشور حذف كند؛ چون اين راي را با خواست خودش در تضاد مي‌بيند. شوربختانه اين روزها كساني با آقاي پهلوي و نظرگاه ايشان به چالش نشسته‌اند كه خود ـ و نه پدر و پدر بزرگشان ـ دست‌هايي بسيار بسيار آلوده در همراهي و همكاري با حاكمان فعلي حاكم بر ايران داشته‌اند؛ چه در هيئت توده‌اي‌ها و اكثريتي‌هايي كه از آغاز نضج گرفتن حكومت اسلامي، باد به پرچم اين جانيان تاريخي انداخته‌اند و نسخه‌هاي نامربوط انقلابي گري را براي ايشان پيچيده‌اند، و چه افراد و جريان‌هايي كه با كپي برداري از همين ميثاق، چپ و راست منشور منتشر مي‌كنند؛ اما خود دست كم در شش سال گذشته با شور و هيجان عاشقانه‌اي از انشاهاي دبستاني پرزيدنت سيد محمد خاتمي حمايت مادي و معنوي و اطلاعاتي كرده‌اند! از اين نقطه نظر دست كم مي‌توان ادعا كرد كه دستان آقاي پهلوي به خون ايرانيان در 25 سال گذشته آلوده نيست. به نظر اين آقايان كه خودشان را دموكرات‌تر از شاهزاده مي‌دانند، همدستي با يك جريان ارتجاعي از طيف خميني و خاتمي، ارتجاع و واپسگرايي نيست، اما حمايت از ميثاقي كه آزادي‌هاي اجتماعي را تضمين مي‌كند، واپسگرايي و ساده انديشي است!! من به عنوان يك زن ايراني و همچنين به عنوان مادر سه جوان و نوجوان ايراني، از اين ميثاق به عنوان مبنايي براي تضمين آزادي‌هاي اجتماعي در ايران آينده‌مان حمايت كرده‌ام. از واژه سازي‌ها و واژه پردازي‌هايي هم كه تحفه‌ي حزب توده و وابستگان ايشان است، نه چيزي مي‌فهمم و نه بندبازي‌هاي ايشان جذابيتي برايم دارند. اگر حكومتي بتواند اين خواست ابتدايي ما شهروندان ايراني را براي انتخاب پوشش، حق آزادانه‌ي كار، حق انتخاب محل اقامت، حق گزينش همسر بدون ولي و پدر، حق سفر بدون اجازه‌ي شوهر و پدر و… برسميت بشناسد، يا به بيان حقوقي، حقوق اوليه‌ي ما را در حطيه‌ي قضايي، اجتماعي و مدني تضمين كند، قابل دفاع است. مبنا همين‌هاست و ديگرِ حقوق نظير حق حضانت و طلاق از پي آن‌ها خواهد آمد. من مي‌خواهم بتوانم در كشورم هر گونه كه مي‌خواهم لباس بپوشم، به استخر بروم، به حمام سونا بروم، دوچرخه سواري كنم، اسب سواري كنم، كاباره بروم، كنسرت بروم، لباس شب دكلته بپوشم، دوست پسر بگيرم، به كافه بروم ، شراب بنوشم و همه‌ي خواست‌هاي اوليه و ابتدايي‌اي كه در جوامع متمدن غرب براي شهروندان غربي تضمين شده است. دست كم پدر و پدر بزرگ آقاي پهلوي، با تمام كاستي‌هاي رفتاري‌شان كه ريشه در متن جامعه‌ي عقب مانده‌ي ما داشته است، در اين راستا كوشش‌ها كرده و به دستاوردهايي هم دست يافته‌اند. شوربختانه سياسي كاران ما در هيستري ضد سلطنتي‌شان نه تنها اين حقوق ابتدايي را براي ما بيمه نكرده‌اند كه تمام دستاوردهاي صد ساله‌ي ايرانيان را براي همه گونه مدرنيته و مدنيت هم به گور سپرده‌اند. هر كس از زاويه‌ي منافع و خواست‌هاي خودش حركت مي‌كند. خواست پايه‌اي ما زنان و جوانان ايراني تضمين آزادي‌هاي اجتماعي است. همين‌ها را اگر مبنا بگيريم، بقيه‌اش را همين جوانان بر روي اين پايه بنا خواهد كرد. ديگر نمي‌شود با اين گستردگي ارتباطات، ملت ايران را به زنجير دين در حكومت و مانيفست‌هاي كمونيستي و مذهبي/ملي هواداران سيد محمد خاتمي بيش از اين‌ها به زنجير كشيد. بد نيست اين دوستان دست كم نقد‌هاشان را از زاويه‌اي مدرن‌تر به سايت‌هاي اينترنتي روانه كنند!

No comments: