Monday, May 28, 2007

آزادي شك كردن!

نادره افشار : ياين را مي‌فهمم كه در ايران نمي‌شود بجز از آنچه تو نوشته‌اي، سخني گفت. سقفٍ مقايسه‌ي بين انسان‌ها در ميان اشكالِ مختلفٍ همان مسلمان‌ها است. اگر هم كسي پيدا شود كه دوست نداشته‌ باشد رئيس كشورش الزاما شيعه‌ي اثني‌عشري معتقد به غيبت كبراي امام دوازدهم باشد، مرتكب كفرِ لايغفر شده‌ است كه در پوشش شعارها ديگر جايي براي تنفس نمي‌يابد؛ چه برسد به اينكه بخواهد اظهار وجودي هم در حيطه‌ي سرنوشت خودش و كشورش بكند. اما اينكه چرا من اساسا با ورود به اين بحث مخالفم، به اين دليل است كه فكر مي‌كنم در ايرانِ ما انسان‌هاي ديگري هم هستند كه به مذهب و انديشه‌هاي ديگري باور دارند. مسلمان و شيعه متولد شدن دليلِ بر مسلمانِ شيعه ماندن تا آخر عمر نيست! مي‌شود انسان در باوري كه به او همراه با خانواده‌اش تزريق شده‌ است، شك كند و احتياطا روش فكري ديگري را براي زندگي‌اش انتخاب كند. ما پدر و مادرمان را انتخاب نمي‌كنيم؛ اما فكرمان را كه مي‌توانيم انتخاب كنيم! دين و مذهب مثل رنگ پوست و نژاد نيست كه قابل تغيير نباشد؛ هرچند كه اين تقسيم‌ بندي‌ها هم از نظر من بين انسان‌ها اساسا موضوعيت ندارد. اما اينكه چرا من واردِ بحثٍ تفكيكٍ انواعِ انديشه‌هاي مذهبي [شيعي] نمي‌شوم، به اين دليل است كه اساسا «اسلام» را ديني «ضد آزادي و اختيار» شناخته‌ام. اگر كتاب لغتي چيزي دمِ دست داشتي و توانستي نگاهي به آن بيندازي، خواهي‌ديد كه اسلام از ريشه‌ي «سلم» و به معناي تسليم است. تسليم در برابر خدا. و چون خدا در زندگي روزمره‌ي ما حياتي عيني، مادي و حقوقي ندارد، مي‌شود تسليم در برابر پيغمبر و امام. ايشان هم كه چهارده قرن است زنده نيستند. «تز» مهدي موعود هم بيشتر يك نظريه است تا اينكه در حيات سياسي ملتي در هزاره‌ي سوم بتواند حضوري مادي داشته باشد؛ به‌ همين‌ دليل هم نايبان و جانشينان ايشان مي‌شوند متوليان حكومت و صاحبانِ جان و مال و ناموس مردم. رده‌هاي مختلفٍ تصرف در زندگي مردم را هم از قبل در حوزه‌ها تقسيم كرده‌اند. آنچه براي من و تو مي‌ماند، تسليم بودن يا تسليم نبودن نيست! تفاوت تنها در تسليم بودن در برابر «چه‌ كسي» است! به‌ همين‌ دليل است كه تفاوت بينِ سيد‌ محمود طالقاني، علي شريعتي، روح‌ الله خميني، مسعود رجوي، عبدالكريم سروش، حسين‌ علي منتظري و ديگران اين طيف، تنها در شكل حكومت كردنِ ايشان بر مردم است. و اگر در كنه‌ي دعواهاشان دقيق شوي، خواهي‌ ديد كه هر كدام فقط خودش را مجاز به حكومتٍ بر مردم مي‌داند؛ البته بر همان اساسِ تسليمِ مردم در برابر خداشان كه يعني خودشان؛ به بهانه‌ي اينكه خودشان را جانشين خدا، پيغمبر و امام مي‌دانند. در اين مورد من هم با تو موافقم كه سيد محمود طالقاني آخوند خوبي بود. براي تبليغ نوعي استبداد مذهبي كه به آن معتقد بود، به زندان رفت، با استبداد غيرِ‌ديني شاه هم مبارزه كرد. دمش گرم!!! اما كسي نيست كه من، حالا و با درك و فهم امروزي‌ام روي انديشه‌ي او و مدعيان راه او و شريعتي سرمايه‌گزاري كنم.من اساسا با اين نوع نگرش كه براساسِ تسليم، تعظيم و اطاعت بنا شده‌ است، مخالفم. من حتا با انديشه‌هاي ديگري هم كه اسلامي نيستند؛ اما به اصالت رهبر و رهبري باور دارند، مخالفم. به‌ همين‌ دليل هم از زماني كه فهميده‌ام، سعي كرده‌ام از هر انديشه‌اي كه به يك مخرج‌ مشترك بر اساس تسليم، اطاعت و خود‌سانسوري مي‌انجامد، فاصله بگيرم و وارد بازي‌هاشان نشوم. اين‌ها نه فقط مردم شيعه را به اطاعت از خودشان وادار مي‌كنند كه براي معتقدين به انديشه‌هاي ديگر هم دستور مرتكب مي‌شوند؛ به شكلي كه به نوعي فاشيسم و آپارتايد پهلو مي‌زند. مثلا چرا نبايد يك زن مسلمان با يك مرد غير‌مسلمان ازدواج كند و يا پا را بالاتر بگذاريم، ارتباط داشته باشد؟ قضيه‌ي هلموت هوفر آلماني دقيقا نوعي فاشيسم مذهبي است. اگر هر مرد مسلماني با يك زن مسلمان ارتباطي مي‌داشت، و اين زن محصنه يعني در اسارت و حصن مرد ديگري نمي‌بود ـ به عبارتي ازدواج نكرده‌ بود ـ حداكتر چند ضربه‌ي شلاق خدمتشان زده مي‌شد و آقاي مسلمان كه اصلا مهم نيست در حصن زني باشد يا نباشد، مجبور مي‌شد با خانم ازدواج كند. داستان اين است كه در تعريف اين‌ها مسلمانان و البته فقط شيعيانشان، برتر و بهتر از بقيه‌ي انسان‌ها هستند، و كسي كه با مذهب و باور ديگري جرات كند با زني مسلمان ـ كه لابد خيال مي‌كنند از «جنس برتري» است ـ ارتباط بگيرد، مرگش، آن‌هم با سنگسار واجب است؛ تا ديگران جرات نكنند به سراغ زنان مسلمان بروند؛ چرا كه در باور ايشان، مردان بر باورِ زنانشان تاثير مي‌گذارند، پس يكي از مسلمانان زن كم مي‌شود. مي‌بيني پوشش سياسي قضيه را كه كنار بزني، با چه فاشيسمي روبرو مي‌شوي؟!من البته از جنگي كه در ايران بين متفكرين نوگراي مذهبي و متحجرين مذهبي درگرفته‌ است، خوشحالم؛ اما خودم را در هيچ‌ كدامِ اين جبهه‌ها حس نمي‌كنم؛ چون اساسا با دين و باورِ منسجم و جزمي كه ديگران را در خدمت عقيده‌اش مي‌خواهد، مرز دارم. اين جنگ، جنگٍ من نيست! جنگٍ ملتٍ ايران با اين همه تنوع در انديشه، مذهب و باور‌ها هم نيست! جنگي است بينِ عده‌اي كه از اينكه اسلام از سياست و حكومت حذف شود، وحشت كرده‌اند. هركدام هم براي نجات دين و نه مردم راهي را پيشنهاد مي‌كنند. هيچ‌كدامشان هم درد مردم و ملت را ندارند كه اگر مي‌داشتند راي و خواست ملت برايشان مهم بود و با دَگَنَگ به مردم ايدئولوژي حقنه نمي‌كردند. درد ايشان تنها در شكلِ ماندشان بر سرِ كار است. و البته بوي الرحمن را هم شنيده‌اند.تو نوشته‌هاي علي شريعتي را دوباره بخوان! ببين چقدر براي اصالت رهبري و رهبر يقه مي‌دراند. به حاشيه‌اي كه سيد محمود طالقاني بر كتاب «تنبيه الامه و تنزيه المله» مرحوم ناييني نوشته‌است، مراجعه كن! ببين چگونه از اعدام شيخ فضل‌الله‌ نوري ـ به دست يك «ارمني» گزيده شده‌است ـ بي‌ آن كه توجه كند كه اتفاقا اعدام شيخ، در مدت كوتاهي كه مشروطه خواهان كنترل اوضاع را در دست داشتند، تنها دست‌آوردِ مثبتٍ جنبش مشروطه ـ براي كوتاه كردنِ دست ارتجاع و مذهب از قدرت بود. يا اين تئوري طالقاني كه بين «علما» زاويه آنقدر گشاد نيست كه چند‌تاشان بشوند ناجيان مشروطه و يكي شان هم اعدامي مشروطه و شهيد مشروعه!به عقيده‌ي طالقاني اگر اين «علما» مي‌نشستند و با هم «نشست» مي‌گذاشتند، مي‌توانستند به توافق‌هايي بر سر نوع سيادت بر مردم برسند. او به خوبي مي‌داند كه اين‌ها با هم اختلاف مسلكي و انديشه‌اي ندارند. پايه و اساس دين و مذهبشان هم ـ همه ـ از همان ريشه‌ي تسليم است.يا مثلا خيال مي‌كني چرا در ادارات مردم را با دگنگ وا‌مي‌دارند نماز اجباري بخوانند، و به چيزي كه كاملا خصوصي است و به حيطه‌ي باورِ مردم مربوط است، وارد مي‌شوند؟ وقتي مردم را وادار كردي نماز بخوانند، روزه بگيرند، و … حجاب اجباري بگذارند؛ يعني ايشان را عادت داده‌اي بدون چون‌ و‌ چرا اطاعت كنند. اين است كه روش حكومتشان هم بر اساس همان فهمشان از انسان و رهبري است؛ از همان ريشه‌ي «سلم» و تسليم.البته من هم مي‌دانم كه در ايرانِ امروز نمي‌شود چنين حرف‌هايي را مطرح كرد. مي‌شنوم و مي‌خوانم كه حتا سر دادن شعاري به هواداري از رهبر مبارزات ضد استعماري مردم ايران، روي اين جماعتٍ نوگرا [!] را ترش مي‌كند، و همگيشان از خطرناك بودنِ ورود اين تمايلات ـ مصدقيسم و فروهريسم ـ به باورهاي مردم سخن مي‌رانند. حتا اين را هم معتقدم كه اپوزيسيون مسلمان بايد در ميان اين دو جناح قرار بگيرد و نگذارد بين آن‌ها پلي زده شود! اما اين بازي‌ها بيشتر به دعواي زن و شوهري شبيه است كه صبح‌ها قهر مي‌كنند و شب‌ها آشتي. بنابراين نه قهرشان جدي است و نه دعواشان قابل سرمايه گزاري!تو هم بهتر است اين شوخي‌هاي بيمزه را زياد جدي نگيري و بين اينها تفاوتي اينقدر زياد قائل نباشي! آزادي از نظر من يعني آزادي شك كردن؛ به همه‌ چيز و همه‌ كس. و آزادي همه كس، همه‌ي دگر‌انديشان؛ فارغ از هر باور، انديشه، مذهب و ايدئولوژي. آزادي يعني ايجاد امكانات برابر، براي همه‌ي شهروندان، بي‌هراس از انديشه، قوميت، جنسيت، نژاد، رنگ پوست و … ديگر تفريق‌هاي كمدي بين انسان‌ها. اگر اين‌ها توانستند اين حداقل‌ها را باور كنند ـ كه خوب مي‌داني نمي‌توانند ـ آن وقت بيا با هم درباره‌ي اين قصه‌ها بيشتر صحبت كنيم!به اميد ديداريك ماه پس از دوم خرداد 1376

No comments: