Monday, May 28, 2007

تحجر یا تجدد؟


"در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته می خورد و می تراشد. این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد، چون عمومآ عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیشامدهای عجیب و نادر بشمارند؛ و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند." 1 انسان متمدن معاصر هر روز دریچه ای جدید را به روی خود گشاده شده می بیند و پیشرفت روز افزون علم هر روز سرعت بیشتری می یابد. نیازهایی که بشر قرن های متمادی تنها آرزوی آنها را در سر می پرورانید و شبها رویای آنها را در خواب هایش می دید، اکنون به لطف پیشرفت علوم مختلف محقق گردیده اند و این پیشرفت ها بسیاری از خواسته های بشر را ارضا نموده اند. اما دامنه ی خواسته های بشر با ارضای خواسته های پیشینش نه تنها محدودتر نشده، بلکه هر روز نیز نامحدودتر می گردد. نیازهایی جدید که به مراتب بسیار مترقی تر و در بسیاری موارد انسانی تر2 از نیازهای دون و غریزی انسان هزاره های پیشین است. در حالی که دانش مدرن قرن بیست و یکم پاسخگوی بسیاری از نیازهای مادی بشری است به همان اندازه در مرتفع نمودن نیازهای روحی وی درمانده گردیده است و این درماندگی هر روز با پیشرفت بیشتر علم آشکارتر می شود. واقعیت جز این نیست که انسان هر چه بیشتر می داند به همان میزان بیشتر سردرگم می شود. وجود خدا، هدف از آفرینش، هدف از زندگی، غایت زندگی، جهان پس از مرگ و ... پرسش هایی هستند که قرن های متمادی ذهن بشر را به خود مشغول ساخته اند و اکنون که توجیهات قرون وسطایی ادیان و آئین های الهی قابلیت قانع نمودن انسان متفکر امروز را ندارند و حتی مکاتب فکری و فلسفی مترقی تر دو صده ی اخیر نیز در جواب سوالات به حق بشر به بن بست رسیده اند، شاهد پیدایش ایدئولوژی های جدیدی هستیم که روز به روز شکاف عمیق بین انسان و خدا را بیشتر نمایان می کنند. خدایی که به قول آلبرت اینشتاین حتی در وجودش نیز می توان تردید کرد؛ و به تعبیر فردریش نیچه: "چه بسا این قدیس پیر در جنگل اش هنوز چیزی از آن نشنیده باشد که خدا مرده است." 3 آمار تکان دهنده جرم و جنایت، افزایش بی رویه ی قتل، خود کشی، فحشا، جنگ های خانمان سوز و ... خود مهر تأییدی بر مشکلات روانی انسان امروز می باشد. پیدایش جنبش های متأخر فاشیسم، ماتریالیسم ، کمونیسم و...، شکل گیری مکاتب فکری ضد خدا، ضد مذهب، نیهیلیسم و ... در جوامع مترقی اروپایی پس از انقلاب صنعتی، همه و همه تلاش انسان سال های نه چندان دور را برای رسیدن به هدفی می رساند که گاه خود نیز به درستی آن را نمی شناسد. حقیقت این است که نیاز به اندیشیدن در آغاز هزاره ی سوم به مراتب بیش از هر زمان دیگری احساس می شود. نیازی که حق طبیعی بشر است. نیازی که یکی از وجوه تمایز انسان با سایر جانداران کره ی خاکی می باشد. نیازی که حتی در بدوی ترین جوامع بشری نیز به روشنی قابل دریافت است و نیازی که ارضای آن در پی عدم توانایی آئین های توحیدی و مکاتب فکری بشری در پاسخگویی به انسان معاصر ضرورت بیشتری یافته است. آیا بهتر نیست به جای اندیشه، اندیشیدن را بیاموزیم؟! اما به راستی چند نفر در یک جامعه به معنای واقعی کلمه قدرت اندیشیدن دارند؟ و آیا همان تعداد معدودی که مهارت مذکور را دارند، همواره مجالی برای عرضه ی تفکرات جدید خود دارند؟ و چرا در مواردی که علم و منطق حکم بر بدعتی جدید می دهد که خلاف آن در مواردی هزاران سال ملکه ی ذهن قومی خاص بوده و قانون تغییر ناپذیر الهی در میان آنان به شمار می رفته، با شدیدترین برخوردها از طرف متشرعین و مرتجعین روبرو می گردد؟ چرا توده در برابر هر نوع تغییر، ولو بسیار اندک به شدت از خود اینرسی نشان می دهد؟ آیا جهل، خرافات و ناآگاهی عوام ابزار مناسبی برای حکومت بی چون و چرا با برچسب خدا بر آنان نیست؟ آیا این سناریوی تلخ بارها در طول تاریخ تکرار نشده؟ و این که انسان چند بار مجاز به تکرار اشتباهی می باشد که طمع تلخ آن را پدرانش بارها چشیده اند؟
________________________________________ 1. صادق هدایت، بوف کور 2. واژه ی "انسانی تر" در اینجا تنها نوعی مفهوم قراردادی است که به دسته ای از خصوصیات و خواسته های اخلاقی که نزد انواع اقوام بشر مطلق می باشند اشاره دارد. 3. فردریش نیچه، چنین گفت زرتشت. Also Sparch Zarathustra by F. Nietzsche "مراد نیچه از مرگ خدا، البته، این نبود که خدا، به عقیده ی دیروزیان، وجود داشته است و ما امروز فهمیده ایم که آن عقیده خطا و کاذب بوده است و خدایی وجود ندارد. سخن نیچه صبغه ای وجود شناختی (Ontological) و عینی (Objective) نداشت، یعنی ناظر به وجود خدا در عالم واقع نبود، بلکه ناظر به وجود خدا در اذهان و نفوس ما بود. منظور وی این بود که خدا در ذهن و ضمیر گذشتگان وجود و حضور داشت، ولی امروزه این حضور را در ذهن و ضمیر ما از دست داده است و نتیجتآ سخنی روانشناختی (Psychological) و ذهنی (Subjective) می گفت." – اکبر گنجی، مانیفست جمهوری خواهی (دفتر اول)، زندان اوین، فروردین

No comments: